پدر گریه می کرد و دختر بهش زل زده بود..
14 خرداد 1393 توسط مدیدیان
تقریبا 18 سال سن داشتم که در مسجد محلمان عضو بسیج شدم.
وقتی به بسیج می رفتم چادر سرم می کردم.
به تدریج ارتباط و رفت و آمدم به بسیج بیشتر شد و بالطبع چادر هم بیشتر سرم کردم.
انگار در این رفت و آمدها طعم شیرین چادر را آرام آرام چشیدم حدود یک سال بعد تصمیم گرفتم برای همیشه و همه جا تاج بندگی را بر سر نگه دارم.
خوشبختانه در این تصمیم با استقبال خوب خانواده ام رو به رو شدم همه مرا تحسین کردند و یادم نمی آید کسی حرف سردی به من زده باشد روز به روز علاقه ام به چادر بیشتر شد تا آنجا که الان در 27 سالگی چادر به جونم بسته ست و آن را با دنیا عوض نمی کنم.
عاطفه