اعتراف..
لا اله إلا أنت سبحانک إنی کنت من الظالمین…
معترفم که به تو ظلم کرده ام! که به خود ظلم کرده ام! ظلمت نفسی… آه من ذنوبی…
پروردگارا؛ از خودم به تو پناه می برم! از تمام ثانیه هایی که چشم می بندم تا نبینمت و تمنا دارم از من بگذری بابت تمام ثانیه هایی که دیدمت و چشمانم را بستم! جز تو از شر نَفسم به که پناهنده شوم؟ از که عذر تقصیر بخواهم؟ شرمنده ی که باشم جز تو، که هرگز به رویم نیاوردی؟ سر افکنده ی که باشم جز تو که نزد دیگران سربلندم کردی؟ درآغوش چه کسی خود را رها کنم جز توکه همیشه برایم آغوش گشوده ای؟ آه ای معبودمن؛ إنّی کنت من الرّاجین…
امید مرا به حضرتت ناامید مگردان… با تمام توان آنقدر دستگیره ی بی کسی أم را بر در لطفت می کوبم تا گدای سرتاپا تقصیرت را بپذیری و غنی أش سازی… در آستان رحمتت جز مهر تو دیگر هیچ چیز جولان نخواهد داد، نَفس سرکشی نمی کند،گناه خود نمایی را کنار می گذارد، شیطان به اسارت درمی آید وفقط من می مانم و تو… وای مهربانم؛ آیا این فقط یک آرزوست؟ گذراست؟ نه نه! تنها خواسته أم از تو، فقط فقط خودِ تویی. با اینکه هیچ چیزی برای معامله ندارم جز دستانی خالی، رویی سیاه، نَفسی ضعیف و سرکش، قلبی مملو از گناه و چشمانی سرشار از بی شرمی… با چه سراغت بیایم جز فضلت؟ مرا با فضلت دریاب ای مهربانترین مهربانان… أنت ربی و أنا عبدک ارحم عبدک الضعیف…
نویسنده: بیقرار