خوشا به حال ما که عباس داریم
از ماه پرسیدند: آیا زیباتر از روی تو، چهره ای را خدا آفریده؟
چهره اش گلگون شد و گفت: آیا عباس ابن علی را دیدهای؟
از ادب پرسیدند: چگونه میتوان تو را شناخت؟
گفت: از او که خود را از او شناختم.
از شجاعت پرسیدند: آیا تا به حال مغلوب شدهای؟
به خاک افتاد و گفت: من که باشم که مغلوب یل ام البنین نباشم.
از عشق پرسیدند: دل در گرو که داری؟
سر به زیر انداخت و با خجالت گفت: او که عاشق ترین است…دیوانه عباسم.
از بهشت پرسیدند: از خاک تو والاتر چیست؟
گفت: آن خاکی که سرمه چشمم میکنم… خاک کربلا.
از باران پرسیدند: تو لطافت و پاکی را از که داری؟
گفت: از لبهای خشکیده سقای کربلا.
از غیرت پرسیدند: کمال تو چیست؟
گفت: از آنکه لقب ابوفاضلم.
از مهربانی پرسیدند: مهربانتر از تو کیست؟
آهی کشید و گفت: ای کاش جای بچههای کاروان کربلا بودم و همراه عمو.
از مردانگی پرسیدند: مردانگی را چه میدانی؟
گفت: عباس بودن. از لبخند پرسیدند: زیباترین چیزی که دیدی چه بود؟
گفت: آن لحظه که اربابم حسین(ع) با دیدن برادر مرا غرق شور و شعف کرد.
و خوشا به حال ما که عباس(ع) داریم.