رمضان در جبهه
10 مرداد 1391 توسط مدیدیان
اولین بار که در جبهه رفتم، نزدیک شب قدر بود. شب قدر که رسید به اتفاق چندین تن از هم رزم هایم، به محل برگزاری مراسم احیا رفتم. از مجموع 350 نفر افراد گردان، فقط 20 نفر آمده بودند. تعجب کردم، شب دوم هم همین طور بود. برایم سوال شده بود که چرا بچه ها برای احیا نیامدند، نکند خبر نداشته باشند. از محل برگزاری احیا بیرون رفتم. پشت مقر ما صحرایی بود که شیارها و تل زیادی داشت. به سمت صحرا حرکت کردم وقتی نزدیک شیار رسیدم، دیدم در بین هر شیار، رزمنده ای رو به قبله نشسته و قرآن را روی سرش گرفته و زمزمه می کند. چون صدای مراسم احیا از بلندگو پخش می شد، بچه ها صدا را می شنیدند و در تنهایی و تاریکی حفره ها، با خدای خود راز و نیاز می کردند، بعدها متوجه شدم آن 20 نفر هم که برای مراسم عزاداری و احیا آمده بودند، مثل من تازه وارد بودند…