مریز آبروی سرازیر ما را…
18 مهر 1391 توسط مدیدیان
گاهی چند بیت شعر،
جای ساعتها سخنرانی و بحث و تبادل نظر و نقد را پر میکند.
حرفها دارد بعضی شعرها.
حرفهایی که هیچوقت کهنه نمیشود
و گاهی با حوادث روزمره دور و برمان همخوانی عجیبی پیدا میکند.
شعری از اشعار “محمد کاظم کاظمی”
از آن دسته شعرهایی است که دلم را بدجوری با خود همراه میکند.
چرایش بماند برای خودم.
شما هم بخوانید و لذتش را ببرید.
مريز آبروی سرازير ما را
به ما بازده نان و انجير ما را
خدايا اگر دستبند تجمّل
نمیبست دست كمانگير ما را
كسی تا قيامت نمیكرد پيدا
از آن گوشه كهكشان تير ما را
ولی خسته بوديم و ياران همدل
به نانی گرفتند شمشير ما را
ولی خسته بوديم و میبرد توفان
تمام شكوه اساطير ما را
طلا را كه مس كرد، ديگر ندانم
چه خاصيتی بود اكسير ما را