مراسم اولین سالگرد شهادت شهید احمدیروشن برگزار میشود....
20دیماه
مراسم اولین سالگرد شهادت مصطفی احمدی روشن، شهید عرصه دانش و جهاد علمی و همرزم وی شهید رضا قشقایی چهارشنبه ۲۰ دی ماه برگزار می شود.
به گزارش پژواك، این مراسم معنوی از ساعت نه ونیم صبح در مسجد شهدای سازمان انرژی اتمی واقع در سایت شهید شهریاری با حضور مقامات کشوری و لشگری و همراهان و همرزمان آن شهید والامقام و احاد ملت شریف و شهیدپرور برگزار خواهد شد. شهیدان مصطفی احمدیروشن و رضا قشقایی صبح چهار شنبه 21 دی ماه 90 بر اثر انفجار یک بمب مغناطیسی در خودروی آنها در میدان کتابی ابتدای خیابان گل نبی تهران بدست عوامل استکبار به شهادت رسیدند.
سوال پیامبر از......
پیغمبر(ص) از جبرئيل پرسيد: آيا ملائكه، گريه و خنده هم دارند؟
گفت: آرى از سه كس از روى تعجب مىخندند و بر سه كس از ترحم و دلسوزى میگريند…..سوم: از زنى كه در زندگى، خود را از بيگانه نپوشيده پس از مرگ او را در قبر نهند و بدنش را بپوشانند كه از ديده ها پنهان باشد؛
ملائكه خندند و گويند: هنگامى كه مورد رغبت بود او را نهان نكرديد، اينك مستور كنيد كه مورد نفرت و انزجار است…
ماجرای پیامکی که روز عاشورا منتشر شد.............
ظاهر پیامک بسیار حکیمانه است. اما بسیار آرام و حساب شده با کلمات بازی شده است.
اوایل پیروزی انقلاب بعضی روزنامه ها چنین تشکیک هایی را ایجاد نمودند که امام فرمودند عزاداریها باید به همان صورت انجام شود و هرچه داریم از محرم و صفراست. به گزارش فرهنگ نیوز در طول تاریخ، دشمنان اسلام دریافته اند یکی از کلیدی ترین عوامل حیات اسلام خون شهدای کربلا و نهضت حضرت سید الشهداست. اما آنچه حائز اهمیت است شناخت سلاح های دشمن و نحوه ایجاد تشکیک آنهاست.
یکی از این ابزارها، ایجاد تشکیک در اهداف عاشورایی و ارزش های آن با زبان به ظاهر دوستانه است.
به عنوان مثال پیامکی در اوج روزهای عزاداری اهل بیت (ع) به صورت انبوه منتشر گردید که یکی از مصادیق این موضوع می باشد. در این پیامک عنوان شده است: “محرم و صفر زمان بالیدن است نه فقط نالیدن، بساطش آموزه است نه موزه، تمرین خوب نگریستن است نه خوب گریستن، نماد شعور مذهب است نه فقط شور مذهب. منتظران مهدی (عج) به هوش باشند که حسین(ع) را منتظرانش کشتند.”
استاد رجبی دوانی در برنامه ای تلویزیونی در این باره گفت: ظاهر پیامک بسیار حکیمانه است. اما بسیار آرام و حساب شده با کلمات بازی شده است.
اوایل پیروزی انقلاب بعضی روزنامه ها چنین تشکیک هایی را ایجاد نمودند که امام فرمودند عزاداریها باید به همان صورت انجام شود و هرچه داریم از محرم و صفراست. حضرت را منتظرانش به شهادت نرساندند. منتظران حضرت در کوفه نماندند و از آنجا گریختند.
تعدادی دیگر نیز چون حجاج ابن مسروق، نافع ابن هلال و … در بین راه خود را به امام رساندند. آنها از منتظران بودند.
لذا نباید تصور کرد که این پیامک ها از واقعیتی سخن می گویند.” حجت الاسلام قرائتی نیز در برنامه سمت خدای چند روز گذشته با عنوان کردن این موضوع که مراجع ما بیش از همه گریه می کردند و بیش از همه هم فکر می کردند در پاسخ به تشکیک دیگری که وهابیت درباره زیارت و طواف حرم امام حسین علیه السلام می نمایند گفت: در حج یک کعبه داریم که حاجیان دورش می گردند.
در کنار آن حجر اسماعیل است که حاجیان نباید از داخل آن طواف کنند. یعنی در حین طواف به خانه ی خدا باید دور حجر اسماعیل هم بگردند.
اینجا قبر اسماعیل است. اسماعیل چه کرده که همه باید دور او بگردند. اسماعیل به پدرش گفت: آنچه خدا امر کرده است انجام بده (إفعل ما تؤمر) چون این پسر ۱۳ ساله تسلیم خدا بود همه باید دور قبرش بگردند.
حال ببینیم امام حسین علیه السلام چه کرد. اسماعیل یک نفر بود. حضرت ابا عبدالله (ع)، خودش و خاندانش را فدای اسلام کرد. حال نباید دور ضریحش بگردیم؟
ختم صلوات..
از اول محرم تا آخر صفر روزی 100 صلوات هدیه به امام حسین علیه السلام و یاران باوفایش
هرکی دوست داره با یه یاحسین اعلام آمادگی کنه
دومین خاطره ی چی شد چادری شدم: نمی خواستم مردان مریض القلب با دیدن من به طمع بیفتند
با سلام و صلوات به پیشگاه امام زمان و حضرت صدیقه ی طاهره خاطره ی چادری شدن منم برای خودش جریاناتی داره. من تو خانواده ای بزرگ شدم که همه به پوشیدن چادر در خارج از خانه تقید خاصی دارن اما دخترانشون در پوشیدن چادر آزادن و اگر کسی چادر می پوشه به میل و اراده ی خودشه.
منم حدوداً 14-15 ساله بودم که پوشیدن یا نپوشیدن چادر فکرمو مشغول کرده بود و شاید آن موقع فقط ده درصد دلم راضی به این کار بود تا اینکه یه روز که برای خرید بیرون رفته بودم صحنه ای را دیدم که بقیه ی 90 درصد نظرم هم در مورد نپوشیدن چادر عوض شد.
نمی دونم چقدر به لباس هایی که افراد می پوشن توجه کردید؟ اون روز یه خانومی را دیدم که به واسطه اندامش و نوع لباسی که پوشیده بود راه رفتنش از پشت سر خیلی جلب توجه می کرد و یه آقای مریض القلبی هم به قدری نظرش جلب شده بود که (خواسته) یا ناخواسته به دنبال خانوم به راه افتاد.
اصلا قادر نیستم بنویسم که بعدش چی دیدم فقط همینقدر بگم من که تا اون موقع چادر نمی پوشیدم و اصلا ضرورتی هم برای پوشیدنش نمی دیدم با دیدن این صحنه خیلی حالم بد شد.
حس میکردم شاید نگاه این قبیل مردان روی بدن منم همینطور زوم شده و همین سخت آزارم میداد. همان موقع به ذهنم رسید اگر اون خانوم چادر سرش بود اینقدر حرکت بدنش جلب توجه نمی کرد و در گناه زنای چشم اون آقا شریک نمی شد.
از فردای همون روز و با تایید خانواده چادری شدم.
بعدها جمله ای خوندم (یا نمیدونم شاید شنیدم) با این مضمون: در اسلام نامحرم، نامحرمه. و نامحرمای توی خیابون هیچ فرقی با نامحرمای فامیل ندارن.
همون طور که تو خیابون حجاب میگیریم باید برای نامحرمای فامیلم حجاب بگیریم.
بااین جمله بود که کم کم فکر چادر پوشیدن توی مهمونی ها هم توی ذهنم اومد اما امان از ایمان ناقص و وسوسه ی شیطون تا … تا اینکه اردوی راهیان نور منو به نور هدایت کرد و همونجا با شهدا عهدی راسخ بستم که چادر رو از خودم جدا نکنم .
البته اگه عنایت شهدا نبود با این اعتقاد سست موفق نمی شدم چرا که از طرف دوستان و فامیلی که چادرو فقط مخصوص تو خیابون میدونستند خیلی مورد انتقاد و تحقیر قرار گرفتم.
اولین خاطره چی شد چادری شدم؟
سلام
نمی دانم تغییر عقیده ام چقدر گفتنی باشه…
من در خانواده ای به دنیا اومدم که مذهبی است اما پدرم ابدا انسان سخت گیری نبوده و نیست .
از بچگی بین همه کتابهای خوب پدرم کتابهای متفاوتی را هم که وجود داشتند می دیدم و به خاطر شرایط سن ده دوازده سالگی و روحیات خاص دوران بلوغم آن هم در اوج دوران اصلاحات، جذب این کتابها شدم و مطالعه کردم البته پدرم می گفت که این کتابها رو تایید نمی کنم اما مانع مطالعه من نمیشد.
اما چادر، من چادر را دوست داشتم و وقتی تشویق مدرسه و خانواده را می دیدم اشتیاقم برای چادر سر کردن بیشتر و بیشتر می شد دبستانی که در آن درس می خوندم روزهایی مثل روز دانش آموز ، روز زن ، دهه فجر بدون هیچ اعلام قبلی سر صف اعلام میکردند: هر کسی امروز با چادر به مدرسه اومده بره از کلاس چادرش رو سر کنه و بیاد اینجا بعد وقتی جلو همه دوستان و هم کلاسی هایمان ازمون تعریف می کردن و جایزه می دادن کلی ذوق می کردم.
وقتی هم که نه ساله شدم به جای جشن تولدهای معمول که کلی رقص و پایکوبی داشت روزی که دقیقا به سال قمری مکلف می شدم و روز میلاد امیرالمومنین هم بود پدر و مادرم گفتن روزه کامل بگیرم و نزدیک افطار دیدم که دوستانم را به افطار دعوت کردن و نماز جماعت برگزار شد و بعد هم به جای جشن تولد نه سالگی جشن تکلیف گرفتن که هنوز طعم شیرینش را حس می کنم.
مسلما وقتی یک دختر بچه این سنی را اینقدر به کاری تشویق شود نه تنها مرتب چادر سر کردن را قبول می کند بلکه به آن علاقه مند هم می شود هرچند آن موقع معنای دقیق چادر را نداند.
بعد وارد مدرسه راهنمایی شدم که چادر در آن اجباری بود اما برای منی که چادری بودم خیلی این گزینه تفاوتی نداشت چون من با چادر به مدرسه می رفتم .
اما این مدرسه علاوه بر قوانین خاصش سخت گیری های غیر منطقی بسیاری داشت تا جایی که الان فکر میکنم مدیرش یه جورایی عقده ای بود مثلا می گفت بعد از تعطیلات عید که به مدرسه اومدید حق ندارید برای دوستتون تعریف کنید کجا رفتید و چه کار کردید .
حالا مثلا یه دختر دوازده سیزده ساله چرا باید از چنین کاری منع شود خدا خودش می داند .
و ما هم انقدر از این شخص می ترسیدیم که همه این قانون ها را بی کم و کاست رعایت می کردیم. سال اول دبیرستان هم در این گروه از مدارس خاص بر من گذشت و وارد هنرستان شدم و بعد زمانی که هنوز هجده سالم نشده بود وارد دانشگاه شدم .
آن هم دانشگاه آزاد و دوستانم با اینکه سالم ترین بچه های کلاس بودند -البته آن روزها من فکر می کردم سالم هستند - به سادگی می گفتن که دیشب با فلانی و فلانی بودیم و مشروب خوردیم.
از آن طرف به خاطر دور بودن دانشگاه از شهر و تازه تاسیس بودن دانشگاه و خطرناک بودن راه ما مسیر را با همکلاسی های پسرمان می رفتیم و برمی گشتیم .
البته ناگفته نماند خانواده ها همه اطلاع داشتن و هر لحظه از حال اوضاع ما خبر می گرفتن .
با هر فراز و نشیبی بود این دو سال کاردانی گذشت و خدا هم خیلی خیلی خیلی به من و خانواده ام رحم کرد.
دو سال طول کشید تا دوباره وارد دانشگاه شوم و در مقطع کارشناسی درس بخوانم .
دوسالی که یک سال آن سال هشتاد و هشت بود . سالی که همه ما تا آخر عمر همه حوادثی که بهمان گذشت را فراموش نخواهیم کرد.
من هم هزاران بار بین دوراهی ماندم ارزش هایی که با اشک امام حسین و شیر مادرم و فرهنگ خانواده در جان و دل من نهادینه شده بود، لحظاتی که با دوستان جور و واجور تجربه کرده بودم، کتابهای مختلفی که خوانده بودم و ارزش های متضاد آنها و فضای غبارآلود روزهای فتنه مرا به شدت آشفته کرده بود تا جایی که همه روزهای دهه محرم هشتاد و هشت فقط از امام حسین می خواستم برای منی که قدرت تشخیص ندارم پرده از واقعیت بردارد .
روز عاشورا ما در حسینیه ای حوالی خیابان هاشمی و میدان آزادی بودیم و غروب عاشورا هشتاد و هشت با همه غم عظیمی که در دلم بود خوشحال بودم که حالا می توانم بدون هیچ تردیدی با عقاید سیاسی ام کنار بیایم.
وارد دانشگاه شدم مهرماه هشتاد و نه، اما فضای دانشگاه آلوده بود و من جدا از عقاید سیاسی ام هنوز کاملا با خودم کنار نیامده بودم تا جایی که احساس می کردم با وجود چادرم از جامعه کنار زده می شوم زمستان هشتاد و نه با خودم به این نتیجه رسیده بودم تا زمینه را برای اطرافیانم آماده کنم که دیگر چادر سر نکنم! راهیان نور هشتاد و نه هم از راه رسید. من عاشق مسافرت هستم.
و چندین سال بود دوست داشتم به این سفر بروم و نمی شد یعنی شهدا دعوتم نمی کردند.
با اینکه کلی با دوستانم صحبت کردم اما هیچ کس راضی نشد همراهی ام کند .
انقدر اشتیاق داشتم که تنها راهی شدم ، خودم را برای یک سفر تبلیغاتی آماده کرده بودم اما اینجوریا هم نبود یعنی فرصت کافی برای تفکر داشتم .
من دانشجو شهر قزوین هستم صبح روز سفر با سرویس به دانشگاه رفتم که کلاسها تق و لق بود تا ساعت دو توی دانشگاه بودم و بعد رفتم شازده حسین ساعت ده شب قرار بود از آنجا حرکت کنیم .
چون کلی وسیله همراهم بود خجالت می کشیدم برم داخل رستورانی چیزی بخورم.
از ساعت دو تا ده شب داخل امامزاده نشسته بودم تا اینکه بعد از نماز مغرب یه خانمی لقمه سفره حضرت رقیه آورد و پخش کرد .
با دیدن اون لقمه نان نذری من گرسنه اولین تکانم را خوردم.از بچگی بابا برام ماجرای حضرت رقیه می گفت و عشق بی بی با خون و گوشت و استخوانم آمیخته شده بود.
حالا که قرار بود اولین توشه سفرم را از خانم بگیرم بهم الهام شد خبری در راه است .
ناگفته نماند من تا اون روز هم درست و حسابی نماز نمی خوندم یعنی یه هفته می خوندم سه ماه نمی خوندم و اون نماز جماعت حسابی به من چسبید.
ساعت ده شب با شهدای مزار شهدای قزوین خداحافظی کردیم و راه افتادیم فردایش ناهار و نماز ظهر دوکوهه بودیم و بعد به شرهانی رفتیم و دوباره برگشتیم دو کوهه .
فرداصبح به سمت فکه حرکت کردیم. توی راه یه خانم علمشاهی نامی همراهمون شد به عنوان راوی . واقعا ایشون بر گردن من حق داره.
وقتی ماجرای قتلگاه فکه را برای ما گفت من که با روضه بزرگ شده بودم داشتم از شدت گریه می لرزیدم.
آن چنان که همون لحظه برادرم زنگ زد نتونستم صحبت کنم.
همتون راهیان نور رفتید و گفتنی نیست احساساتی که آدم در این سفر تجربه می کنه.
من در قتلگاه فکه تکانده شدم و خیلی چیزها از من ریخت و خیلی چیزهای دیگر بر من بارید .
از راهیان نور برگشتم و تا خرداد ماه هر شب خواب جنوب را می دیدم. نمازم هم دیگر قضا نشد .
بسته فرهنگی راهیان نور یکی از گرانبها ترین هدایایی بود که من در طول عمرم گرفتم . یکی از محتویات این بسته کتاب ققنوس فاتح بود .
با خواندن این کتاب خیلی از ارزشها برایم ارزشمند تر شد . یه روز که در حال وبگردی بودم وارد سایت مسجد دانشگاه تهران شدم تصادفا روزهای ثبت نام اعتکاف بود و ثبت نام کردم.
اسمم جز رزروها دراومد کلی غصه خوردم . وسط امتحانا بود داشتم درس می خوندم تا نیمه شب.
وقتی موقع خواب گوشیمو نگاه کردم از مسجد دانشگاه پیامک اومده بود که اگر می خواهید در اعتکاف شرکت کنید فردا به مسجد بیاید… من تاصبح از شادی خوابم نبرد و صبح پرواز کنان خودمو رسوندم اونجا و کارت گرفتم حالا همه چیزهایی که برای من مثل خواب و معجزه بود بگذرد.
مثلا هیچ دانشجویی پیدا نکردم که از دانشگاهی غیر از دانشگاه تهران بوده باشد و این یعنی نگاهی فراتر از نگاه دنیایی ما به من شده بود و سعی کردم قدر آن را بدانم و از این فرصت استفاده کنم. دوستیهایی هم که در راهیان نور برایم به وجود آمد خیلی خیلی برایم عزیز است.
من وارد جمع بچه های بسیج شدم . همان بچه هایی که فکر می کردم مغزشان خشک شده است. و به همه چیزشان می خندیدم الان بنده همه آنها هستم چون خیلی چیزها از آنها آموخته ام و مولایم فرمود هر کس چیزی به من بیاموزد من بنده اویم.
دوره هایی که با بچه های بسیج گذراندم خیلی خوب بود.
نگاه من نگاه احساسی به اعتقاداتم بود ولی این دوره ها به من نگاه عقلانی داد. کتابهای آیت الله مصباح و شهید مطهری رو خوندم .
برای اصول و فروع دین دلایل عقلی و منطقی پیدا کردم و بیشتر عاشق اسلام شدم . برای من که روزی در نوجوانی دوست داشتم فمنیست باشم و هیچ گاه ازدواج نکنم حالا برای شناساندن پوچی فمنیست تبلیغ می کنم و برای حجاب تبلیغ می کنم و مدافع حقوق اسلامی زنان هستم و می خواهم با اینکه مهندسی سخت افزار خوندم در مقظع کارشناسی ارشد مطالعات زنان بخونم…
اطرافیانم تا زمانی که با آنها وارد بحث نشوم تغییراتم را نمی فهمند برای همین یه موقع هایی شوکه می شوند و منو راهنمایی می کنند که: جو گیر نشوم و دوره ها می گذرند .
اما من به این گفته ها لبخند می زنم و می دانم این افکار و عقاید و این عشق پایه هایی چنان قوی دارد که هیچ گاه از روح من جدا نخواهد شد.
حالا پدرم به من می گوید این روزهای تو را من سالهای قبل تجربه کردم سعی نکن همه آنچه یادگرفته ای یک روزه به دیگران بیاموزی اگر با همه خوب رفتار کنی و از در محبت وارد شوی ناخودآگاه همه جذب مرام و مسلک تو می شوند. و زمانی که تشنه شدند راهی را که رفته ای به آنها نشان بده. آرامش امروز من بعد از لطف خدا و نگاه اهل بیت مدیون پدرم هستم که هیچ گاه هیچ چیز را بر من اجبار نکرد و در عین حال کنترل نامحسوسش را از من بر نداشت
این را یکی از دوستان برامون نوشتن.
اگه شما هم چادر رو به عنوان پوشش انتخاب کردید یا از چادر خاطره ی جالبی دارید لطفا همین الان خاطره تونو بفرستید
آدمیزاد
میگویند: آدمیزاد است و شیر خام خورده!
ولی همین آدمیزاد، از روز ازل اشرف مخلوقات هم بوده!!!
این هستیم یا آن!؟
نظر دهید؟؟؟
اگه یه روزی بهترین رفیقت، صمیمی ترین و عزیزترین رفیقت بگه می خواد بره، بره یه جایی اون دور دورا ، بگه میرم بعد چند سال برمی گردم ولی بدونی که میره و بر نمیگرده.
چه عکس العملی نشون میدی؟
چیکار میکنی؟
چه احساسی بهت دست میده؟
من خدایی دارم...
من خدایی دارم، که در این نزدیکی است
نه در آن بالاها
مهربان، خوب، قشنگ
چهره اش نورانیست
گاهگاهی سخنی می گوید، با دل کوچک من، ساده تر از سخن ساده من
او مرا می فهمد او مرا می خواند،
او مرا می خواهد
چتر خدا
زمانی كه به جای پناه گرفتن زیر چتر “خـــــــدا”
تحت سست ترین و فانی ترین مخلوقات خدا پناه میگیریم
موقع ضربه خوردن دیگه حق گلایه كردن نداریم
از ماست كه برماست….
میدونی مشکل ماچیه؟؟؟
مرد درحال تمیز كردن اتومبیل تازه خود بود كه متوجه شد پسر 4 ساله اش تكه سنگی برداشته و بر روی ماشین خط می اندازد .
مرد با عصبانیت دست كودك را گرفت و چندین مرتبه ضربات محكمی بر دستان كودك زد بدون اینكه متوجه آچاری كه در دستش بود شود در بیمارستان كودك به دلیل شكستگی های فراوان انگشتان دست خود را از دست داد .
وقتی كودك پدرخود را دید با چشمانی آكنده از درد از او پرسید : پدر انگشتان من كی دوباره رشد می كنند ؟ مرد بسیار عاجز و ناتوان شده بود و نمی توانست سخنی بگوید ،به سمت ماشین خود بازگشت و شروع كرد به لگد مال كردن ماشین ..
و با این عمل كل ماشین را از بین برد و ناگهان چشمش به خراشیدگی كه كودك ایجاد كرده بود خورد كه نوشته بود : ( دوستت دارم پدر ! )
روز بعد مرد خودكشی كرد . عصبانیت و عشق محدودیتی ندارند .
یادمان باشد چیزها برای استفاده كردن هستند و انسان ها برای دوست داشتن .
مردانه مردن...
تنها کسانی مردانه میمیرند که مردانه زیستهاند…
تبلیغ های تجاری یا تبلیغ های ضدفرهنگی ؟!
پیوند: http://womenhc.com
1– اینکه عرصه ها را از هم جدا کنیم و بگوییم این سیاسی است ؛ این اجتماعی است ؛ این هنری است ؛ این فرهنگی است ؛ نه منطقی است و نه شدنی! همیشه فرهنگ و اقتصاد و سیاست و اجتماع و هنر و ورزش و سنت با هم آمیخته اند. هرچند که در موضوعات مختلف درصدهای ترکیبشان فرق کند.
۲ - پیام های بازرگانی مثلا باید صرفا هدفی تجاری داشته باشند ولی در فرهنگ مصرف ؛ آداب رفتاری و روابط اجتماعی ما تاثیر گذارند. نوع پوشش ها ؛ نوع خانه ؛ شکل روابط ؛ ماهیت تبلیغ ، همه و همه بر زندگی ما اثرگذارند. حتی اگر آن کالا رب یا گالینابلانکا باشد !
۳ - سه نمونه تبلیغ را مثال میزنم.
اول چیپس چی توز ؛ فرد کنار جاده ایستاده و هیچکس سوارش نمیکند؛ کلافه است ؛ یک چیپس باز میکند ؛ ماشین آخرین سیستم ترمز میزند و سوارش میکند. شادند و میخندند تا چیپس تمام میشود و فرد را پیاده میکند ! نریشین تبلیغ : ” وقتی چی توز هست .. همه چیز هست …. وقتی چی توز نیست (فرد دوباره گوشه ی خیابان است و یک چی توز دیگه باز میکنه) خب یه چی توز دیگه هست !” این رفتار و نوع تعامل شما رو یاد کدوم ضرب المثل دوران مدرسه میاندازه ؟ رفتاری که اون موقع مسخره اش میکردیم !
دوم کارتهای خانواده ی بانک مسکن ؛ دختر خانه پول تو جیبی اش را از کارت برداشت میکند؛ پسر ۱۰ ساله برای خرید بستنی، پول توجیبی اش را از کارت برداشت میکند؛ زن خانه پول را از کارت و … !! اثرات تربیتی این که بچه ی ۱۰ ساله پول توجیبی را از کارت بردارد چیه ؟ بچه هایی که از پدرشون و لای قرآن پول تو جیبی میگرفتن امروز کاری به باباشون ندارن و احترام به بزرگتری که عمری زحمت کشیده است مسخره است و وطیفه شده است پول دادن ! و حالا …
سوم: روغن زیتون اویلا ؛ پیرمرد با کمر خم و آرام آرام صف نان را میرود جلو و مردم تعارفش میکنند که زوددتر نان بگیرد (احترام سالمند را نگه میدارند) ؛ مرد خسته است و بارش زیاد و کمرش خم و جوانی وسایل را برایش از پله ها بالا میبرد ؛ ناگهان کلسکه ایی رها میشود و پیرمرد میدود ! کمی بعد به کمر خم برای زنش چای می آورد و زنش میگوید : فلانی با منم ! و مرد میخندد و کمرش را صاف میکند و محکم می آید سمت میز ! واقعا آموزش پدرسوختگی و ریا و تظاهر برای کسب امتیاز و موقعیت ازین بهتر میخواهید ؟!
اینها تبلیغاتی با اثرات تخریبی شدید و سریع هستند وگرنه تبلیغاتی مثل “سامانه ی آسان خرید” بانک مسکن که شما امروز میخرید و ماه آینده و قسطی میپردازید اثار تخریبی و غیر اسلام یایی دارند که شاید بحث روی آن کمی بیشتر زمان ببرد. آثاری مثل مصرفگرایی ؛ عدم تقوا ؛ عدم توجه به عزت نفس و غیره .. که در اسلام به آن تاکید فراوان شده است. (اشاره به حکایت حضرت علی علیه السلام و قصابی) بگذریم از نوع پوشش ها و آشپزخانه ها و خانه هایی که قدر کل خانه ی خیلی از افراد است و این که خانواده ی سالم یعنی فلان ! یااستاندارد زندگی یعنی این شکلی !
۴ - صدای اذان روی فلان صحنه ی خشن در فیلم های آمریکایی و اروپایی ؛ آثار اسلام ستیزی دارد و صداوسیما بارها در برنامه های مختلفی آنها را موشکافی و افشا کرده است؛ آیا وقتش نشده نگاهی هم به محتوای خودمان بکنیم ؟ محتوایی که به مراتب بیشتر از آن فیلم خارجی دیده میشود و به خاطر رنگ و لعاب و محتوای تجاری اش، نگاه بیشتری را جذب میکند ؟!
نکته: صدا و سیمای عزیز هرچند به تو امیدی ندارم ولی من باب تذکر میگویم که نیازی نیست که برنامه بگذارید و از مذمت ریا و مصرف گرایی بگویید و برای احترام به والدین روحانی بیاورید تا حدیث بگوید ! نگاهی به خوراک رسانه ایی که هر روز دارید پخش میکنید بکنید . کمی بیشتر از اسکناس هایی که برای هر ثانیه طلب میکنید ؛ فکر آثار تخریبی آن چه که پخش میشود باشید.
سامانه پیامکی پایگاه اطلاع رسانی دفتر مقام معظم رهبری
همزمان با فرا رسیدن ماه مبارک رمضان، سامانه خبری - پیامکی پایگاه اطلاع رسانی دفتر حفظ و نشر آثار حضرت آیت ا… خامنه ای آغاز به کار کرد.
این سرویس هزینه ی اضافی برای مخاطبان ندارد و تنها اپراتور مربوطه به ازای هر پیامک ارسال شده، هزینه ای را از مشترکین دریافت خواهد کرد.
علاقه مندان می توانند با ارسال یک پیامک بدون متن به شماره 20110 عضو شوند.
از تکالیف دوران غیبت:
. انتظار فرج و ظهور آن حضرت
. محبوب نمودن حضرت در میان مردم
. اظهار اشتیاق به دیدار آن بزرگوار
مکیال المکارم، ج2
از امام زمان(عج) چه بخواهيم؟
یک روز در مجلس درس سيّد، يکي از حاضرين سئوال کرد:
«آيا در [عصر] غيبت امکان دارد کسي تشرّف حاصل بکند؟
سيّد سرش را زير انداخت، گويا با خودش صحبت ميکرد،
سپس گفت: «ما اجيب له و قد ضمنّي ـ صلوات الله عليه ـ الي صدره؛ من به اين آقا چه پاسخي بدهم و حال آنکه حضرت مرا به سينة خود چسباندند…
سرنوشت
بنده ای به خدا گفت:
اگر سرنوشت مرا تو نوشته ای پس چرا دعا کنم؟
خدا گفت:
شاید نوشته باشم هر چه دعا کند…
آیة الله قاضی
من عاقبت بخیری را برای هر کسی که نمازهایش را اول وقت بخواند تضمین می کنم.
طلاب جوان، مجذوب حاج آقا روح ا...
طلبه جوانی که به قم وارد می شود، دنبال استاد می گردد. در حوزه های علمیه، انتخاب استاد، اجباری نیست و هر کس طبق پسند و سلیقه خود، استاد را انتخاب می کند. استادی که طلاب جوان و مشتاق را در وهله اول به خود جلب می کرد، همین مردی بود که آن روز در میان شاگردانش به عنوان " حاج آقا روح ا…" شناخته می شد. مجموعه جوانان فاضل و درسخوان و پر شوق در محفل درس او جمع بودند. ما در چنین فضایی وارد قم شدیم.
بیانات امام خامنه ای در خطبه های نماز جمعه تهران 14/3/78
چند نکته...
ـ رفقا …
می دونین خدا را چطوری می شه عبادت کرد ؟اون طوری که انگار اون را می بینی! پس اگرتو او را نمی بینی ،او تو را می بیند.
ـ اگر درجست جوی آب زمین را کندی، نباید خسته شوی وقتش که باشد به آب می رسی وحتی آب برایت فوران می کند.