عهد
با خود عهد بسته ام که به شوق تو و یا شاید به خوف تو، پا بر دلم نهم! نَفَس در سینه وا مانده و هراس بی تو بودن ثانیه ها را به شماره انداخته! هر دم که به عقربه های ساعت می نگرم و گذر کند زمان را با چشمانی خیس از نبودنت نظاره می کنم جای خالی ات را بیش تر احساس میکنم.
خدایا؛ تمام با تو بودن را تمنا می کنم و دردمندانه می خواهمت!
خدایا؛ اگر تو باشی همه چیز هست و همه چیز می ماند.اما امان؛ امان از آن دم که بی توسپری گردد، امان از تمام شب هایی که بی تو صبح شود و امان زِ روزهایی که بی تو شب گردد…
خدایا؛ در تمام لحظاتم به دنبال تو می گردم و فراتر از همه چیز تو را می جویم، چرا که همه با تو معنا می شوند و منِ تنها نیز خود را در تو می یابم!
محبوبم؛ به اندازه ی همیشه نیازمند توأم و دستان خالی أم را به سوی تو دراز کرده أم! هیچ لذتی برایم، بالاتر از با تو بودن نیست!
معبودم؛
به شرم دل مملو از گناهم روی از من مگردان و با من بمان تا همیشه….