سلام…
سلام…
هیچ داری از دل مهدی خبر؟
گریه های هر شبش را تا سحر؟
او که ارباب تمام عالم است،
من بمیرم، سر به زانوی غم است،
شیعیان! مهدی غریب و بی کس است،
جان مولا معصیت دیگر بس است،
شیعیان! بس نیست غفلت هایمان؟
غربت وتنهایی مولایمان؟
ما عبید و عبد دنیا گشته ایم،
غافل از مهدی زهرا گشته ایم،
من که دارم ادعای شیعه گی،
چه بگویم من به جز شرمندگی…؟
(( اللهم عجل لولیک الفرج ))
حرکت پیامبر با اصحاب به حجه الوداع
شهادت شهید محراب آیه الله اشرفی اصفهانی
روز دحوالارض
ولادت حضرت ابراهیم علیه السلام
ولادت حضرت عیسی علیه السلام
نزول حضرت آدم علیه السلام از بهشت
حضرت آدم علیه السلام کعبه را به کمک حضرت جبرئیل ساخت
شب دحوالارض(گسترده شدن زمین از زیر خانه کعبه)
رحلت ملامحمدشریف مازندرانی معروف به شریف العلما
روز بزرگداشت حافظ
روز کاهش اثرات بلایای طبیعی
تقریبا 18 سال سن داشتم که در مسجد محلمان عضو بسیج شدم.
وقتی به بسیج می رفتم چادر سرم می کردم.
به تدریج ارتباط و رفت و آمدم به بسیج بیشتر شد و بالطبع چادر هم بیشتر سرم کردم.
انگار در این رفت و آمدها طعم شیرین چادر را آرام آرام چشیدم حدود یک سال بعد تصمیم گرفتم برای همیشه و همه جا تاج بندگی را بر سر نگه دارم.
خوشبختانه در این تصمیم با استقبال خوب خانواده ام رو به رو شدم همه مرا تحسین کردند و یادم نمی آید کسی حرف سردی به من زده باشد روز به روز علاقه ام به چادر بیشتر شد تا آنجا که الان در 27 سالگی چادر به جونم بسته ست و آن را با دنیا عوض نمی کنم.
عاطفه
سلام
خیلی خیلی از این وبلاگ بسیار خوبتون تشکر می کنم راستش من امسال به کلاس ششم می روم و از کلاس سوم تا حالا هد می زدم.
من از وقتی هد زدم که یک روز در سر صف مدیرمان گفت حتی اگر یک تار موی شما پیدا باشد و نا محرم آن را ببیند گناه دارد و از آن وقت شد که من هد می زدم.
حالا چادر سر کردنم: من از همین امسال و از ماه رمضون چادر زدنم را شروع کردم و وقتی که چادر سر می کنم به احساس خوبی دست پیدا می کنم احساس امنیت می کنم و خیالم از بابت این که هیچ نامحرمی نمی تواند از بی حجاب بودن من سو استفاده کند راحت راحت است یک بار دیگه از مطالب خوب وبلاگتون متشکر هستم خدانگهدار
مریم
روز زیارتی مخصوص امام رضا علی السلام
شهادت پیامبر خدا حضرت ارمیا علیه السلام
جنگ بنی قریظه
متن زیر را یک برادر برای خواهرانش نوشته، قبل از آنکه در تاریخ 1390/6/13 آسمانی شود…
خواهران عزیزم!
ای ارزشهای عزیز خانوادگی! ای وارثان حضرت فاطمه (س)! از باب عزیز بودنتان جملاتی کوتاه برای شما می نویسم.
از شما خواهش می کنم نماینده ای برای من باشید توجه بیشتری از جانب دوست و دشمن به شماست. پس مواظب باشید بازی روزگار شما را پیش خدا شرمگین نکند.
دوباره می گویم اسلام، انقلاب و ولایت را فراموش نکنید که آبروی همه ما در گروی همین هاست و چه زیباست سیاهی چادر شما.
نمی دانم این چه حسی بود که چادر شما به من می داد اما می دانم که با دیدن آن امید، قوت قلب و آبرو می گرفتم باور کنید چادر شما نعمت است، قدر این نعمت را بدانید که به برکت مجاهدت حضرت زهرا(س) بدست آمده است.
امیدوارم که هرگز رنگ سیاه چادر شما کم رنگ و پریده نشود و خدا نکند که روزی حجاب شما کم رنگ و کم اهمیت شود که اگر خدائی ناخواسته اینچنین شود اصلا دوست نمی دارم به ملاقات من سر مزار بیائید و شما را قسم به خدا و امام که با عفت خود مایه سربلندی خانواده مان شوید …
شهید مجتبی بابایی زاده
گاهی چند بیت شعر،
جای ساعتها سخنرانی و بحث و تبادل نظر و نقد را پر میکند.
حرفها دارد بعضی شعرها.
حرفهایی که هیچوقت کهنه نمیشود
و گاهی با حوادث روزمره دور و برمان همخوانی عجیبی پیدا میکند.
شعری از اشعار “محمد کاظم کاظمی”
از آن دسته شعرهایی است که دلم را بدجوری با خود همراه میکند.
چرایش بماند برای خودم.
شما هم بخوانید و لذتش را ببرید.
مريز آبروی سرازير ما را
به ما بازده نان و انجير ما را
خدايا اگر دستبند تجمّل
نمیبست دست كمانگير ما را
كسی تا قيامت نمیكرد پيدا
از آن گوشه كهكشان تير ما را
ولی خسته بوديم و ياران همدل
به نانی گرفتند شمشير ما را
ولی خسته بوديم و میبرد توفان
تمام شكوه اساطير ما را
طلا را كه مس كرد، ديگر ندانم
چه خاصيتی بود اكسير ما را
می گفت می دونستی حدیث داریم: بهترين فرزندان شما دختران هستند.
خداوند متعال بر دختران مهربانتر است تا پسران.
هر كس كه برايش دختر به دنيا آيد و او را اذيّت نكند و حقيرش نشمارد و فرزندان ـ يعنى پسران ـ خود را بر او ترجيح ندهد، خداوند به واسطه آن دختر او را به بهشت مى برد.
كسى كه يك دختر دارد اجر او از هزار حج، و هزار جهاد، و هزار قربانى و هزار مهمانى بيشتر است!
هر كس دخترش را شاد و مسرور كند چنان است كه گويى كسى از فرزندان اسماعيل (ع) را آزاد كرده باشد. رحمت خدا بر پدرى که داراى دخترانى است! دختران، با برکت و دوست داشتنى اند و پسران، مژده آورند. دختران باقیات الصالحات (بازماندگان شایسته)اند. خداوند به دختر مهربانتر از پسر است كسى كه باعث خوشحالى دخترش شود، خداوند روز قيامت او را خوشحال مى كند. و …
می گفت: ببین خدا چقدر تحویلت گرفته بعد فقط چندتا کار کوچیک ازت خواسته که تازه همه اش هم در درجه ی اول به نفع خودته خیلی سخته به همچین خدایی بگیم قبول، فقط به خاطر تو؟؟؟
سلام دوستای عزیزم.
امروز یه روز خاصی بود برام .چرا؟
یادمه دبیرستانی که بودم اون همه در قید حجاب اینا نبودم نه اینکه بی حجاب باشم اما برام معنی نداشت .
وقتی رفتم پیش دانشگاهی عاشق دبیر ادبیاتم شدم چون حس کردم حجابو دوس دارن هد زدم تا ترم 3 دانشگاهم همیشه هد داشتم هیچوقت اجازه ندادم حتی یه تار موم بیرون باشه ولی چون این حجاب با احساس به یه موجود خاکی شروع شده بود بازم رفت….
وقتی رفتم مشهد به امام رضام قول دادم دختر خوبی باشم از اون موقع بازم حجابم کامله …
از تیرماه فقط دغدغه اینو داشتم که چادری شم با پریسا دوستم هم مشورت کردم اونم با اینکه چادری نیس ولی تشویقم کرد…
من موندم با کلی فکر که خدا تو زمستون چیکار کنم سختم میشه ، خدا تابستونا گرمم میشه …
لبته نا گفته نمونه خیلی برخوردای بدی از برخی چادری ها دیده بودم که فک میکردن خودشون فرشته اند و بقیه جنی یا بچه شیطونی، چیزی، و خلاصه نگاه تحقیر امیزی داشتند بطوری که از چادر زده شده بودم ولی مگه همه چادری ها بدن؟
نه ….یا مثلا همه مانتویی ها بدن؟ نه… خلاصه میدونین آخرش به چی فک کردم …
من که با کلی خطا دل اماممو شکوندم، واسه زخمهایی که خودم به دل مبارک اقا زدم باید یه مرهمی جور کنم …
خوب حجاب داشتن که واجبه باید یه کاری کنم که واسه خودم خیلی سخت باشه تصمیم گرفتم چادری شم با اینکه واقعا سختمه…
با سلام و صلوات به پیشگاه امام زمان و حضرت صدیقه ی طاهره خاطره ی چادری شدن منم برای خودش جریاناتی داره. من تو خانواده ای بزرگ شدم که همه به پوشیدن چادر در خارج از خانه تقید خاصی دارن اما دخترانشون در پوشیدن چادر آزادن و اگر کسی چادر می پوشه به میل و اراده ی خودشه.
منم حدوداً 14-15 ساله بودم که پوشیدن یا نپوشیدن چادر فکرمو مشغول کرده بود و شاید آن موقع فقط ده درصد دلم راضی به این کار بود تا اینکه یه روز که برای خرید بیرون رفته بودم صحنه ای را دیدم که بقیه ی 90 درصد نظرم هم در مورد نپوشیدن چادر عوض شد.
نمی دونم چقدر به لباس هایی که افراد می پوشن توجه کردید؟ اون روز یه خانومی را دیدم که به واسطه اندامش و نوع لباسی که پوشیده بود راه رفتنش از پشت سر خیلی جلب توجه می کرد و یه آقای مریض القلبی هم به قدری نظرش جلب شده بود که (خواسته) یا ناخواسته به دنبال خانوم به راه افتاد.
اصلا قادر نیستم بنویسم که بعدش چی دیدم فقط همینقدر بگم من که تا اون موقع چادر نمی پوشیدم و اصلا ضرورتی هم برای پوشیدنش نمی دیدم با دیدن این صحنه خیلی حالم بد شد.
حس میکردم شاید نگاه این قبیل مردان روی بدن منم همینطور زوم شده و همین سخت آزارم میداد. همان موقع به ذهنم رسید اگر اون خانوم چادر سرش بود اینقدر حرکت بدنش جلب توجه نمی کرد و در گناه زنای چشم اون آقا شریک نمی شد.
از فردای همون روز و با تایید خانواده چادری شدم.
بعدها جمله ای خوندم (یا نمیدونم شاید شنیدم) با این مضمون: در اسلام نامحرم، نامحرمه. و نامحرمای توی خیابون هیچ فرقی با نامحرمای فامیل ندارن.
همون طور که تو خیابون حجاب میگیریم باید برای نامحرمای فامیلم حجاب بگیریم.
بااین جمله بود که کم کم فکر چادر پوشیدن توی مهمونی ها هم توی ذهنم اومد اما امان از ایمان ناقص و وسوسه ی شیطون تا … تا اینکه اردوی راهیان نور منو به نور هدایت کرد و همونجا با شهدا عهدی راسخ بستم که چادر رو از خودم جدا نکنم .
البته اگه عنایت شهدا نبود با این اعتقاد سست موفق نمی شدم چرا که از طرف دوستان و فامیلی که چادرو فقط مخصوص تو خیابون میدونستند خیلی مورد انتقاد و تحقیر قرار گرفتم.