تمنا
محبوب من!
و باز به تکرار، ثانیه های بی تو بودن، نبضِ آرامِ نَفَسَم را به شماره می اندازد و صدای یا رب یا رب، راه هنجره ام را می بندد! چشمانم را روی هم میگذارم و با قلبم نفس می کشم، فقط دل می داند که بی تو بودن یعنی عبور از تمام لذت ها و رسیدن به مرز بی کسی! صدای شکستن قلبم را با تمام وجود حس می کنم و باز تو را می جویم! تو را گم کرده ام و این همان راز تنهایی است! معبود شب شکن! یاری ام کن که تمنایم باتو بودن است! یاری أم کن تا دستان پُر مهرت را رها نکنم و به یاری أت بشکنم عمق تاریکیِ قلب تارم را، تا نمایان شود سپیدیِ صفحه ی دلم و تو را بیابم که بی تو بودن یعنی پوچی و با توبودن یعنی…. و راستی با تو بودن را چگونه می توان معناکرد؟وقتی با هیچ چیز قابل قیاس نیستی و همه در مقابلت کم می آورند؟ آری با تو بودن، فقط با، با تو بودن، معنا می شود… می خواهم با تو بمانم که دل دریایی أم بی تومرداب است… معبود من! بیقرار از بی تو بودن، در کوچه پس کوچه های قلبم را به دنبال تو می گردم! تنگنای دلم بی نور رُخَت تاریک و سرد است… محبوبم به دنبال ردپای مهرت کورمال کورمال تا پرتگاه دلتنگی قدم می گذارم تا آغوش باز کنی و بپذیری گدای محبتت را، بلکه بازیابم جاده ی رحمت نامنتهایت را و در آغوشت به پایان رسم! جز درگاه لطفت مرا جایی نیست و جز پرستش ذات یکتایت مرا، نیازی نیست…
نویسنده: بیقرار