سلام…
سلام…
السلام علیک یا علمدار کربلا
خودش گفت:هرجا اسم عموم بیاد،من به اونجا سر میزنم،یا
صاحب الزمان “ع” توی وبلاگم اسم عموت رو آوردم،
به منم سر بزن.
ای اهل حرم میر و علمدار نیامد
سردار حسین، سید و سالار نیامد
علمدار نیامد / سپهدار نیامد
حساس بیا
!گفتی به عموی خود ارادت داری !این بار قسم به
دست عباس بیا !
آخرش یه روز میای که خیلی دیره آخرش غریبی جونمو میگیره
شب جمعه تو حرم ما رم دعا کن قسمت ما دسته جمه یه کربلا کن
ای سحر خیز مدینه کی میایی؟ ای شفای زخم سینه کی میایی؟
ندیدی از عاشقت بجز بدی تو باز یه جمعه هم گذشت نیومدی تو
دل من به انتظار تو اسیره تو غروب جمعه ها دلم میگیره
فاطمه تو قتله گاه روضه میخونه برا جدت شب و روز چشم تو خونه
وقتی که سر حسین به روی نی بود جای عمه زینبت تو بزم می بود
بیا و صدا بزن ای اهل عالم داره از راه میرسه ماه محرم
و باز هم تکرار!
تکرار لطف بی نهایت مولایی بر عبد خویش اما نه مولا و عبد شاید واژه ای نباشد که حق را ادا کند! سزاوار است بگویم: باز تکرارِ فضل آقایی به سائل! شاید هم نه! مولایم خودت بگو چگونه وصفت کنم؟
برای تو بهترین واژه ها را هم نمی توان گفت… و برای من که بندگی نکرده ام، که طلبکارت نبوده ام، برای منی که بدون درخواست پاسخ گرفته ام، واژه ای یافت نمی شود! نامِ روسیاهِ شرمگینِ گنهکار، چه باشد بهتر است؟
دلم می گوید: به دنبال واژه نباش، از خودش بگو! از فضلش! کَرَمش! پرده پوشی اش! از صَفحش… گر به وسعت دنیا از خوبی هایت بگویم، باز هم کم لطفی کرده ام! حتی اگر به وسعت مهربانی ات سخن برانم بازهم کوتاهیست. وسعت مهربانی ات، تنها مِهرت را نمایان می کند! پس فضلت چه؟ صَفحت چه؟ غفرانت چه؟ مَنَّت چه؟ کَرَمت چه؟ ستاریت چه؟…
نه معبودم! نه محبوبم! نه سیدی و نه مولایم! زبان در کام می گیرم و هیچ نمی گویم که روسیاهی ام نمایان تر نشود. تو با وسعت هیچ چیز سنجیده نخواهی شد! چون تو خدای منی…
ای که قلبم منزلگه توست؛ ای که از رگ گردن هم به من نزدیک تری؛ ای که همیشه در مقابل دیدگانم حاضری؛ بگذار تا همیشه قصه ی لطفت تکرار شود…
تمنا دارم به تکرار تمام خوبی هایت از گناهانم بگذری و توفیق بندگی ات را نصیبم سازی.
آمین یا رب العالمین…
نویسنده: بیقرار
معبود شب شکن!
می خواهم همراه با ستارگان آسمانِ شب ، باچشمانم سوسو بزنم و به دنبال تو روانه گردم! مسیر آسمان را با ستاره هایت خواهم یافت و در کور سوی دلم تو راخواهم جست که تو خورشیدی ترین هستی… محبوبم؛ در گمگشتگیِ خودم تو رامی جویم! خدایا؛ عشق و رسوایی را شنیده ای؟ نیت کرده ام که اگر خود را بیابم رسوای عشقت شوم! نیت کرده ام عاشقت گردم و ویرانه ی دل را به یُمنَت صدبار آباد کنم! آبادی برای تو کم است، لذت آن است که مجنون کویت شوم و تو لیلای من باشی! نه خدایا نه! لیلا ومجنون افسانه اند! تو خدای منی ومن بنده أت می شوم! افسار نَفسَم را به دست تو میسپارم تا مرا رام خود گردانی و به هرسو که دلت می خواهد بکشانی…
با تو دیگر غربتِ مسیر ملموس نیست! با تو دیگر انتظار فقط 1 معنادارد! انتظار و دلتنگی فقط با تو زیباست! دلتنگی با تو پُر از معناست… اله من به قدر آبی ِ دریا و به قدر عظمت آسمان من پُر از نیازم! نردبان دلتنگی هایم را تکیه گاهِ فرشت کرده ام تا به عرشت برسم! خدایا؛ تو پناهم باش، تکیه گاهم باش، همراهم باش…
نویسنده: بیقرار
محبوب من!
و باز به تکرار، ثانیه های بی تو بودن، نبضِ آرامِ نَفَسَم را به شماره می اندازد و صدای یا رب یا رب، راه هنجره ام را می بندد! چشمانم را روی هم میگذارم و با قلبم نفس می کشم، فقط دل می داند که بی تو بودن یعنی عبور از تمام لذت ها و رسیدن به مرز بی کسی! صدای شکستن قلبم را با تمام وجود حس می کنم و باز تو را می جویم! تو را گم کرده ام و این همان راز تنهایی است! معبود شب شکن! یاری ام کن که تمنایم باتو بودن است! یاری أم کن تا دستان پُر مهرت را رها نکنم و به یاری أت بشکنم عمق تاریکیِ قلب تارم را، تا نمایان شود سپیدیِ صفحه ی دلم و تو را بیابم که بی تو بودن یعنی پوچی و با توبودن یعنی…. و راستی با تو بودن را چگونه می توان معناکرد؟وقتی با هیچ چیز قابل قیاس نیستی و همه در مقابلت کم می آورند؟ آری با تو بودن، فقط با، با تو بودن، معنا می شود… می خواهم با تو بمانم که دل دریایی أم بی تومرداب است… معبود من! بیقرار از بی تو بودن، در کوچه پس کوچه های قلبم را به دنبال تو می گردم! تنگنای دلم بی نور رُخَت تاریک و سرد است… محبوبم به دنبال ردپای مهرت کورمال کورمال تا پرتگاه دلتنگی قدم می گذارم تا آغوش باز کنی و بپذیری گدای محبتت را، بلکه بازیابم جاده ی رحمت نامنتهایت را و در آغوشت به پایان رسم! جز درگاه لطفت مرا جایی نیست و جز پرستش ذات یکتایت مرا، نیازی نیست…
نویسنده: بیقرار
صلی الله علیک یافاطمه ی معصومه….
بانوی من سلام!
تولد تو میلاد تمام خوبی هاست! تولد این همه خوبی رو چطور باید تبریک گفت؟؟؟ زبونم قاصره! فقط می گم: تبریییییییییییییییک! شما خودت معناش کن!
دارم وقتی که پامو توصحن و سرات می ذارم!
خدامی دونه چه روزایی که پُر از داغ دنیا میام طرفت تا خالی شم اما همین که چشمم به ضریح منوّرت میوفته، همه چیز یادم می ره!
وای که چه لذتی داره روزایی که به محض ورود بِهِم اذن دخول میدی و چه غصه دار میشم روزایی که با عقل کمم حس می کنم راهم نمیدی و متوسل به عباسم می شم و وای وای از روزایی که از دور فقط سلام میدمو چشم به ضریحت میدوزم!
ولی خانومم در هر حالی که باشم، هوای حَرَمت دلمو آروم می کنه! فدای مهربونیات، فضای حرمت آکنده از عطر ملائکه!
وای چه لذتی داره اون لحظه که روبروی ضریح به رسم ادب دستم رو روی سینه میذارمو می گم:
السلام علیک یا فاطمة الزهرا…
السلام علی الائمة المعصومین جمیعاً و رحمة الله و برکاته…
کریمه ی با سخاوت مگه نه اینکه حرم تو حرَم اهل بیتِ؟… امان از این همه زیبایی… شکرخدایا، شکر…
بانوی مهربونی ها!
دوست دارم اون لحظه هایی روکه منو اشک و آه سر به دیوار حَرَمت می ذاریمو برای با شما بودن هم نَوا می شیم… دوست دارم اون نجوایی روکه با التماس، شما رو برای با خدا بودن واسطه میکنه!!! منتظرم خانوم، منتظرروزی که لایق شم و با همدیگه رفیق بشیم! ببخشید خانوم! من کجا و شما کجا… اما من به معجزه ی مهرِت ایمان دارم ومنتظرت می مونم…
بازم تولدت مبارک عشقِ من…
نویسنده: بیقرار (طلبه مدرسه صالحات)
با خود عهد بسته ام که به شوق تو و یا شاید به خوف تو، پا بر دلم نهم! نَفَس در سینه وا مانده و هراس بی تو بودن ثانیه ها را به شماره انداخته! هر دم که به عقربه های ساعت می نگرم و گذر کند زمان را با چشمانی خیس از نبودنت نظاره می کنم جای خالی ات را بیش تر احساس میکنم.
خدایا؛ تمام با تو بودن را تمنا می کنم و دردمندانه می خواهمت!
خدایا؛ اگر تو باشی همه چیز هست و همه چیز می ماند.اما امان؛ امان از آن دم که بی توسپری گردد، امان از تمام شب هایی که بی تو صبح شود و امان زِ روزهایی که بی تو شب گردد…
خدایا؛ در تمام لحظاتم به دنبال تو می گردم و فراتر از همه چیز تو را می جویم، چرا که همه با تو معنا می شوند و منِ تنها نیز خود را در تو می یابم!
محبوبم؛ به اندازه ی همیشه نیازمند توأم و دستان خالی أم را به سوی تو دراز کرده أم! هیچ لذتی برایم، بالاتر از با تو بودن نیست!
معبودم؛
به شرم دل مملو از گناهم روی از من مگردان و با من بمان تا همیشه….
خدا را ، خدا را در باره ی یتیمان ،نكند آنان گاه سیر و گاه گرسنه بمانند و حقوقشان ضایع گردد.
امام علی (علیه السلام )
آیا انسان نمی داند كه خدا او را می بیند…