مدرسه علمیه صالحات فولادشهر

  • خانه 
  • تماس  
  • ورود 

دوست شهیدت کیه؟

29 اردیبهشت 1393 توسط مدیدیان

گام به گام عملی و مستند دوستی و انس با روح یک شهید

گام (1) : انتخاب فقط 1 شهید

گام (2) : عهد بستن با شهید

گام (3) : شناخت شهید

گام (4) : هدیه ثواب اعمال خود به روح شهید

گام (5) : درگیر کردن خود با شهید

گام (6) : عدم گناه در حضور رفیق !

گام (7) : اولین پاسخ شهید

گام (8) : حفظ و تقویت رابطه تا شهادت

 1 نظر

با شهدا تا انتخابات حماسه حضور با اخلاص

14 خرداد 1392 توسط مدیدیان

  با اخلاص در انتخابات شرکت نمایید و از خون شهیدان پاسداری کنید.

شهید ملک حسین اسدی

 نظر دهید »

خوشا به حال شهیدان

25 دی 1391 توسط مدیدیان

 

    خدایا اگر می‌دانی که عاشقت شده‌ام،

مرا به سوی خود فراخوان

و الّا مرا رشد بده

و توفیق تکامل الی‌الله نصیبم کن

تا لایق شهادت گردم.

خدایا پرواز را به ما بیاموز تا مرغ دست آموز نشویم و از نور خویش آتش در ما بیفروز تا در سرمای بی‌خبری نمانیم. خون شهیدان را در تن ما جاری گردان تا به ماندن خو نکنیم و دست آن شهیدان را بر پیکرمان آویز تا مشت خونینشان را برافراشته داریم.

   خدایا چشمی عطا کن تا برای تو بگرید، دستی عطا کن تا دامانی جز تو نگیرد، پایی عطا کن که جز راه تو نرود و جانی عطا کن که برای تو برود. شهید معلم مهدی رجب بیگی؛ متولد سال 1336 - شهادت 5 مهر 1360 ترور توسط مجاهدین خلق

    ای خدا، این دلم، جانم، روحم فقط تو را می‌خواهد. دیگر طاقت ماندن در میان دنیا و دنیائیان را ندارد و می‌خواهد از وادی پر از گناه و وادی ساده کوچ کند و در وادی عشق و صفای روحانی فرود آید. ای انسان‌ها روح را الهی کنید، از مسیر دنیا طلبی خارج و در مسیر رضای خدا وارد شوید و رضای خدا بطلبید. شهید حسین یحیایی محل تولد تهران به سال 1344، محل شهادت شلمچه به سال 1365

 

 1 نظر

عشق...........

21 آذر 1391 توسط مدیدیان

حقیقت این است که هرچه بگوییم خسته شده ایم و بریده ایم اسلام دست از سر ما بر نمی دارد.

ماباید بمانیم و کاری را که می خواهیم انجام بدهیم.

همیشه باید مشغول یک کلمه باشیم و آن (( عشق)) است.

اگر عاشقانه با کار پیش بیایی به طور قطع بریدن و عمل زدگی و خستگی برایت مفهومی پیدا نمی کند…             شهیدمحمد ابراهیم همت

 نظر دهید »

رزق معنوی:

21 آذر 1391 توسط مدیدیان

نومید مشو که تو را نیز عاشورایی است و کربلایی که تشنه خون توست و انتظار تو را می کشد تا تو زنجیر خاک از پای اراده ات بگشایی و از خود و دلبستگی هایش هجرت کنی و به کهف حصین لازمان و لامکان ولایت ملحق شوی وفراتر از زمان و مکان ، خود را به قافله سال شصت و یکم هجری برسانی و در رکاب امام عشق به شهادت رسی.                                                شهیدآوینی

 نظر دهید »

شهادت

14 آذر 1391 توسط مدیدیان

چه می فهمیم شهادت چیست مردم

شهید وهم نشینش کیست مردم

تمام جستجومان حاصلش بود

شهادت اتفاقی نیست مردم

 1 نظر

رزق معنوی:

13 آذر 1391 توسط مدیدیان

نومید مشو که تو را نیز عاشورایی است و کربلایی که تشنه خون توست و انتظار تو را می کشد تا تو زنجیر خاک از پای اراده ات بگشایی و از خود و دلبستگی هایش هجرت کنی و به کهف حصین لازمان و لامکان ولایت ملحق شوی وفراتر از زمان و مکان ، خود را به قافله سال شصت و یکم هجری برسانی و در رکاب امام عشق به شهادت رسی.       شهیدآوینی

 نظر دهید »

من مانده ام و...

11 آبان 1391 توسط مدیدیان

ای کشتگان عشق برایم دعا کنید یعنی نمیشود که مرا هم صدا کنید؟

((برای من که هنوز تلفظ عشق را نمیتوانم شهادت آیا معنا خواهد شد…))

تا حالا دل دل کردین؟شده تا حالا …بگذریم!ماییم و نوای بی نوای!

گاهی وقتا به خودم میگم آرزو بر جوانان عیب نیست بعد که به خود واقعیم دقیق

فکر میکنم میگم بچه روتو کم کن تو کجا و …

حالا میخوام با دلم بگم:((مگر مردگان هم شهید میشوند که من شهید شوم؟!شهادت تنها برای زنده هاست.آنانکه یک عمر مرده اند یک لحظه هم شهید نخواهند شد))

ای حی؟ ای عشق؟ ای کشتگان عاشقی که خداوند شما را:((بَلْ أَحْیَاء عِندَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُونَ ))خواند

دل مرده من رو هم زنده به عشق کنید…

خدای امام هادی !عیدی ما رو شهادت قرار بده

 1 نظر

برادر شهیدم شهادتت مبارک

11 آبان 1391 توسط مدیدیان

رضاي خدا

فرمانده اش ازش پرسيد با رضايت پدرو مادرت آمده اي جبهه ؟ گفت : ” با رضايت خدا اومدم .خداگفت برو سر مرز كمك به بچه ها . منم اومدم ” اين حرفو كه زد يكدفعه ولوله اي در مسجد جامع به پا شد.شيخ شريف صلوات فرستاد و پيشاني اش را بوسيد . فرمانده سپاه خرمشهر هم بغلش كرد . سرش را فشرد به سينه اش و بغض كرده گفت:” بنازم به غيرتت مرد” و دوباره

اشك توي جشمانش حلقه زد…

 نظر دهید »

مادر شهید فهمیده:

11 آبان 1391 توسط مدیدیان

گاهی حسین را بلند صدا می کردم جواب نمی داد و بعد از چند لحظه می گفت بله، می گفتم حسین معلوم هست تو کجایی می گفت «سر قبرم» می گفتم مگر قبر تو در آشپزخانه یا اتاق است می گفت نه «قبر من در بهشت زهرا قطعه ۲۴ ردیف ۱۱ است.» هر وقت به بهشت زهرا می رفت و بعد برای ما تعریف می کرد. می گفتم حسین یک بار من را هم ببر خیلی دوست دارم به بهشت زهرا بروم حسین می گفت: «آنقدر بهشت زهرا خواهی رفت که سیر شوی.»

 نظر دهید »

دل نوشته

04 آبان 1391 توسط مدیدیان

داداشم؟…

برادر شهیدم؟

میخوام بیام تولدمو باتو جشن بگیرم شهید گمنامم.

منو صدا کن…

که چقدر دلم بی تاب شنیدن صداته .

کیک تولد من خیلی کوچیکه اما…

تو مطمئنم که هدیه های بزرگی بهم میدی. من نمیخوام دوستام یا خانوادم بهم هدیه بدن .

من فقط تورو میخوام ..و هدیه تورو ای شهید گمنامم.

جونم فدات! چی میشه نشونم بکنی؟غرق خونم بکنی؟قلب زهرا جا شم… بچه ها؟ برام دعا کنید خیلی محتاج دعای قلبای پاکتونم. یازهرا

 نظر دهید »

کاش میشد...

25 مهر 1391 توسط مدیدیان

کاش میشد لاغر کنم خیلی لاغر…

بیست کیلو بشم!

ده کیلو بشم!

نه! … …

سنگینه براش…

پنج کیلو شم …

تا دوباره برم رو ” پاهای مــامــانم “ بخوابم …!

 2 نظر

پیراهن یوسف

25 مهر 1391 توسط مدیدیان

لباسها براش گشاد بود

همیشه یه دستش به کلاهش بود ، یه دستش به شلوارش

هر چه گشتند پیراهنی که اندازش باشه پیدا نکردند … …

بعد از پانزده سال گروه تفحص پیداش کرد

تمام استخواناش رو توی همون پیراهن گشادش جا دادند

حالا دیگه پیراهن اندازه اش شده بود …

 1 نظر

سرداران بی نشان

25 مهر 1391 توسط مدیدیان

عزیز ما ای وصی امام عشق آنان كه معنای ولایت را نمی دانند در كار ما سخت درمانده اند.

اما شما خوب می دانید كه سرچشمه این تسلیم و اطاعت و محبّت در كجاست.

خودتان خوب می دانید كه چقدر شما را دوست می داریم

و چقدر دلمان می خواست آن روز كه به دیدار شما آمدیم

سر در بغل شما پنهان كنیم و بگرییم.

ما طلعت آن عنایت ازلی را در نگاه شما باز یافتیم.

لبخند شما شفقت صبح را داشت و شب انزوای ما را شكست.

سر ما و قدمتان كه وصی امام عشق هستید و نائب امام زمان

 نظر دهید »

از باب عزیز بودنتان می نویسم

19 مهر 1391 توسط مدیدیان

متن زیر را یک برادر برای خواهرانش نوشته، قبل از آنکه در تاریخ 1390/6/13 آسمانی شود…

خواهران عزیزم!

ای ارزشهای عزیز خانوادگی! ای وارثان حضرت فاطمه (س)! از باب عزیز بودنتان جملاتی کوتاه برای شما می نویسم.

از شما خواهش می کنم نماینده ای برای من باشید توجه بیشتری از جانب دوست و دشمن به شماست. پس مواظب باشید بازی روزگار شما را پیش خدا شرمگین نکند.

دوباره می گویم اسلام، انقلاب و ولایت را فراموش نکنید که آبروی همه ما در گروی همین هاست و چه زیباست سیاهی چادر شما.

نمی دانم این چه حسی بود که چادر شما به من می داد اما می دانم که با دیدن آن امید، قوت قلب و آبرو می گرفتم باور کنید چادر شما نعمت است، قدر این نعمت را بدانید که به برکت مجاهدت حضرت زهرا(س) بدست آمده است.

امیدوارم که هرگز رنگ سیاه چادر شما کم رنگ و پریده نشود و خدا نکند که روزی حجاب شما کم رنگ و کم اهمیت شود که اگر خدائی ناخواسته اینچنین شود اصلا دوست نمی دارم به ملاقات من سر مزار بیائید و شما را قسم به خدا و امام که با عفت خود مایه سربلندی خانواده مان شوید …

شهید مجتبی بابایی زاده

 1 نظر

مریز آبروی سرازیر ما را…

18 مهر 1391 توسط مدیدیان

گاهی چند بیت شعر،

جای ساعت‌ها سخنرانی و بحث و تبادل نظر و نقد را پر می‌کند.

حرف‌ها دارد بعضی شعرها.

حرف‌هایی که هیچ‌وقت کهنه نمی‌شود

و گاهی با حوادث روزمره دور و برمان هم‌خوانی عجیبی پیدا می‌کند.

شعری از اشعار “محمد کاظم کاظمی”

از آن دسته شعرهایی است که دلم را بدجوری با خود همراه می‌کند.

چرایش بماند برای خودم.

شما هم بخوانید و لذتش را ببرید.

مريز آبروی سرازير ما را

به ما بازده نان و انجير ما را

خدايا اگر دستبند تجمّل

نمی‌بست دست كمانگير ما را

كسی تا قيامت نمی‌كرد پيدا

از آن گوشه كهكشان تير ما را

ولی خسته بوديم و ياران همدل

به نانی گرفتند شمشير ما را

ولی خسته بوديم و می‌برد توفان

تمام شكوه اساطير ما را

طلا را كه مس كرد، ديگر ندانم

چه خاصيتی بود اكسير ما را

 نظر دهید »

منتظرشهادت.......

11 مهر 1391 توسط مدیدیان

حاج احمد پناهیان: کسی که منتظر شهادت نیست، ایمان حقیقی ندارد.

 نظر دهید »

مسابقه .....

07 مهر 1391 توسط مدیدیان

یوزارسیف شهدا چه کسی بود ؟!

جواب هاتونا در نظرتات بنویسید

منتظر جواب هاتون هستم

 1 نظر

غزلی برای شهدای گمنام......

07 مهر 1391 توسط مدیدیان

به سیل اشک باید شست راه کاروان ها را

هنوز از جبهه می‌آرند تابوت جوان‌ها را

کدامین کاروان آهنگ یوسف با خودش دارد

غم ابرو کمان ها می‌نوازد قد کمان‌ها را

نه پیراهن به تن مانده نه بوی پیرهن مانده

امان از این چنین داغی که می‌برّد امان‌ها را

به ما با چشم و ابرو گفته بودند از چنین روزی

دریغا دیر فهمیدیم آن خط و نشان‌ها را

به دنبال جوان خوش قد و بالای خود بودند

همانانی که با خود می‌برند این استخوان‌ها را

اگر دریا نمی‌گنجد به کوزه با چه اعجازی

میان چفیه پیچیدند جسم پهلوان‌ها را ؟

خبر دادند یوسف‌ها به کنعان باز می‌گردند

ندانستیم با تابوت می‌آرند آنها را

به روی شانه لرزان مردم یک به یک رفتند

خدا از شانه مردم نگیرد این تکان‌ها را

 نظر دهید »

تصاویر لحظه شهادت شهدای دفاع مقدس

02 مهر 1391 توسط مدیدیان

 2 نظر

نسل نشسته

02 مهر 1391 توسط مدیدیان


تلاش کردند تا به قول خودشان ارزش‌های دفاع مقدس را تبیین کنند،نشستیم و دل سپردیم.

تلاش کردند تا به قول خودشان دستاوردهای دفاع مقدس را تشریح کنند،نشستیم وگوش کردیم. انگشت‌هایشان را تا آنجاکه می‌توانستند باز کردند و افتخارکردند که خاک ایران را حتی به اندازه‌ی یک وجب هم از دست نداده‌اند، نشستیم و نگاه کردیم.

اما نشسته بودیم وارزش‌های دفاع مقدس در حال تثبیت و تبیین و تحقیق و تشریح و ترویج و تبلیغ و… بودند

ما نشسته بودیم وخیلی‌ها دوست داشتند که ما بنشینیم و به خاطرات گوش کنیم.

نشستیم و از روی مین رفتن‌های داوطلبانه، از نماز شب‌های زیر نور منور از وصیت‌نامه نوشتن‌های کنار اروند، از به خط زدن و به خدا رسیدن، از یخ زدن روی قله‌ی ماووت، از سوختن در سه راه شهادت، از قطعه قطعه شدن پشت خاکریز و… و… و بشنویم.

نشستن و شنیدن کارمان شده بود و چه شیرین هم بود و چه حالی داشت!

درست مثل نشستن در خیمه‌های عزاداری و شنیدن مصائب و فضائل اهل البیت(ع).

ثمره‌ی جهاد نسل ایستاده فریادگر، شده بود نسل نشسته‌ی یاد آور.

و در تمام آن سال‌ها که ما داشتیم عکس حاج همت و متوسلیان و بروجردی و باکری و خرازی را پشت کلاسورهایمان یا روی کمدهایمان می‌چسباندیم وصبح‌های سه‌شنبه می‌رفتیم زیارت عاشورا با ساندیس، یک نفر داشت فریاد می‌زد

“بسیجی باید در وسط میدان باشد تا فضیلت های اصلی انقلاب زنده بماند.”

 2 نظر

داشتند و نداشتند

02 مهر 1391 توسط مدیدیان

شهدا دعا داشتند

ادعا نداشتند

نیایـش داشتند

نمایش نداشتند

حیا داشتند

ریا نداشتند

رسم داشتند

اسم نداشتند

 1 نظر

امان از درد دل مادران شهیدان مفقود الاثر

02 مهر 1391 توسط مدیدیان

توضیح اضافه‌ای لازم نیست.

این مادر حرف‌ها دارد برای من، برای تو، برای ما.

حرف‌هایی که شاید همین چند جمله‌اش کافی باشد

تا شاید ذره‌ای بفهمیم، در دل داغ دیده‌اش چه می‌گذرد.

امان از درد دل مادران شهیدان مفقود الاثر.

و نمی‌دانم دا، با آنانی که بر روی خون این شهدا پا می‌گذارند چه خواهد کرد…

 2 نظر

باید شهید شد

30 شهریور 1391 توسط مدیدیان

باید شهید شد وگرنه می‌میریم…

 1 نظر

بن بستی زمینی، کوچه ای آسمانی

18 شهریور 1391 توسط مدیدیان

 هر سال در چنین روزهایی، یادواره ۱۱۵ شهید شهر کومله و حومه برگزار می‌شود.

امسال در حاشیه مراسم اصلی، مراسم خاصی هم به یاد ۹ شهید یک کوچه برگزار می‌شود. کوچه‌ای که ابتدا تا انتهایش حدودا ۳۰ متر است و ۶ خانوار در آن سکونت دارند که همه با هم نسبت فامیلی دارند. کوچه‌ای که از آن و تمام خانه‌هایش ۹ شهید (سه برادر از یک خانواده، ۲ برادر هم از یک خانواده دیگر، چهار شهید دیگر هم از چهار خانواده دیگر) به آسمان پرواز کرده‌اند:

با خودم فکر می‌کنم که ما چقدر راحت از کنار موضوعاتی مثل دفاع مقدس می‌گذریم.

دفاع مقدسی که آنقدر حرف برای گفتن، نوشتن، سرودن، فیلم ساختن و … دارد که ما به یک هزارم آن هم نپرداخته‌ایم.

چه کسی مقصر است؟ خانواده شهدا؟ همرزمان شهدا؟ مسئولان؟ هنرمندان؟ نویسندگان؟ شاعران؟ فیلمسازان؟ …

 نظر دهید »

جان باز؟!!

17 شهریور 1391 توسط مدیدیان

بهره‌ای را که باید از جانش برده؛

دست، پا، ریه و حتی اعصابش را در راه او به بازی گرفته.

من هم که فکر می‌کنم دست، پا، ریه و حتی اعصابم سالم است،

مدام برای سلامتی، خدا را شکر می‌کنم .

حالا اگر “باز” بن مضارع باختن است،

من جانبازم یا او؟

او جانباز است یا جانبرد؟

باید به چه کسی تبریک گفت، روز جانباز را؟

 نظر دهید »

خون شهید......

17 شهریور 1391 توسط مدیدیان

خون شهید،

جاذبه‌ی خاک را خواهد شکست؛

و ظلمت را خواهد درید؛

و معبری از نور خواهد گشود؛

و روحش را از آن، به سفری خواهد برد که برای پیمودن آن،

هیچ راهی جز شهادت وجود ندارد.

شهید سید مرتضی آوینی

 1 نظر

آماده ساختن جهان براي ظهور امام زمان(عج)

14 شهریور 1391 توسط مدیدیان

ما بايد جهان را براي پذيرفتن آقا امام زمان(عج) ‌آماده كنيم.

فيروز يوسفي تشيزي

******************

اسلام را ياري كنيد كه ان‌شاءالله فرج امام زمان(عج) فرا مي‌رسد و دنيا را از عدل و داد پر مي‌كند.

محمود كرمي‌مجومرد

******************

مگر نمي‌بيني كه ظلم سراسر گيتي را فرا گرفته و مهدي فاطمه(عج)‌سرباز مي‌طلبد؟

محمد كماليان

*****************

آيا نمي‌بينيد كه به حق عمل نمي‌شود، و ظلم سراسر گيتي را فرا گرفته، و داد مظلوم به گوش نمي‌رسد؟‌ آيا مي‌توانيد در ماديگري و غفازدگي بمانيد؟ اسلام آمد، انقلاب شد، ولي باز شما خوابيد. هان كه بيدار شويد كه وقت، وقت ستيز است، وقت انقلاب است، وقت نبرد است، و وقت گرفتن حق مظلوم از ظالم.

ابوالفضل منصور

******************

امام زمان(عج) منتظر شماست كه شما را بشناسد. قلب خود را پاك كنيد و همچنان محكم و استوار بر عقيده و ايمان خود باشيد و زمان را براي ظهور حضرتش آماده و مهيّا سازيد./محمدجواد ميري ******************

اي جهان اسلام، تسليم زور و ستم كافران و ظالمان نشويد، متّحد شويد، از يك رهبر پيروي كنيد؛ از كسي پيروي كنيد كه شما را به طرف حكومت امام زمان(عج) هدايت كند، كه اكنون آن رهبر كسي جز خميني از آل محمد(ص) نيست./جليل ذكايي

*************************

دشمنان اسلام! بدانيد كه هر چيز فصل و زمان خاصى دارد و الآن فصل شكوفايى اسلام است. و پشت آن انقلاب حضرت مهدى «عج». و تلاش شمابى ثمر. پس به هوش آييد. و آتش جهنم را براى خويش فراهم نكنيد.

شهید سيداحمد على آبادى

*************************

كارى نكنيد كه قلب امام را ناراحت كنيد كه قلب امام زمان«عج» را ناراحت كرده‏ايد.

شهید محمدحسين شيخى‏زاده

*************************

ازبرداران بسیجی می خواهم که پشتیبان ولایت فقیه باشند و گوش به فرمان فرمانده کل قوا. چون فرمان رهبر فرمان امام زمان«عج» است. شهید محمدحسین شیخی‌زاده

*************************

پس ما بايد از تمام لحظات عمرمان براى ساختن زندگى آينده، آخرت و براى يارى اسلام و مستضعفين و زمينه سازى حكومت مهدى «عج»، استفاده كنيم. شهید محمدرضا نصرالهى *************************

ز شما مى‏خواهم كه پسرتان را طورى تربيت كنيد، كه فدايى امام زمان «عج» باشد. شهيد كاظم خائف *************************

اميدوارم هر چه زودتر اين جنگ تحميلى و خانمان سوز، با پيروزى رزمندگان پرتوان و مقاوم و همچون كوه استوار، كه در راه اسلام با بعث صهيونيست درجنگند، به پايان رسد. و تمامى فرزندان دو ملت مسلمان ايران و عراق به آغوش خانواده هايشان برگردند. و اميدوارم با سقوط صدام كافر، از زير ظلم و استبداد حاكم بر اين كشور مستضعف، رهايى يابيم. و دو ملت ايران و عراق هر چه صميمى‏تر در كنار هم، براى براندازى دشمن مشترك يعنى اسرائيل صهيونيست و اشغالگر، به پيش بروند. و زمينه را براى ظهور و حكومت ولى عصر «عج» آماده كنند. شهید محمدرضا نصرالهی

*************************

از همه مردم، مى‏خواهم كه تعجيل در ظهور حضرت مهدى(ع) را از خدا بخواهند. از خدا مى‏خواهم كه من هم در ركاب حضرتش، براى يارى دين خدا باشم.شهید محمدحسين فاضلى *************************

به اميد پيروزى انقلاب اسلامى ايران و صدور آن به تمام جهان، و پيوند انقلابمان به انقلاب مهدى«عج». و به اميد اين كه ادامه دهندگان خون شهدا به وظيفه‏ شان عمل کنند. شهید سيدعلى حسينى *************************

من با كمال ميل، به اين جبهه كه فرمانده اش امام زمان «عج» است، مى‏روم زيرا ما امانتى از سوى خدا در اين جهانيم. شهید عليرضا بهرامى ************************* خدايا! متواضعانه از تو مى‏خواهم كه امام را تا ظهور حضرت مهدى«عج»، در پناه خودت حفظ فرمايى.

شهید محمدعلى يزدان پناه

*************************

از خدا بخواهيد، هر چه زودتر ظهور آقا امام زمان «عج» را مهيا سازد، كه چشم منتظران به ظهور ايشان است. شهید محمدباقر كارگر محبى

*************************

اگر قلب امام از تو رنجيد، قلب امام زمان«عج» از تو مى‏رنجد، و قلب امام زمان«عج» كه برنجد، خداوند قهرش مى‏آيد. شهید پرويز محمدى

 1 نظر

شهید آوینی چه زیبا گفت:

07 شهریور 1391 توسط مدیدیان

مَشک رنج‌های انقلاب را به دندان کشیده‌ایم و دست و پا داده‌ایم،اما آن‌را رها نکرده‌ایم.

و امروز هم؛ به امید خدا،

ما نیز تا زنده‌ایم آن مَشک را رها نخواهیم کرد؛

حتی به اشک، حتی به خون.

و در این مسیر، دست و پا که هیچ، سرمان را هم خواهیم باخت…

و خون دل خواهیم خورد، تا ولی‌مان خون دل نخورد.

جام زهر را لاجرعه سر می‌کشیم تا ولی‌مان ناگزیر از آن نباشد. ایستاده‌ایم چون کوه، استوار و با صلابت، در برابر هرآن‌چه و هر آن‌که، چشم طمع داشته باشد به آرمان‌های بلند خمینی کبیر و انقلاب اسلامی‌اش.

و نام نشان ما را لازم نیست در بین نسل اول و دوم انقلاب و حتی رزمندگان دفاع مقدس پیدا کنی!

ما از نسل سوم و چهارم انقلاب حضرت روح‌الله هستیم

آن‌هایی که خمینی را ندیده، دل باخته‌اش شده‌اند، و بوی و خوی او را، در خمینی زمانه می‌بویند و می‌جویند.

 5 نظر

علمدار کربلا...

07 شهریور 1391 توسط مدیدیان


آب رو جیره بندی کردند اونم از تانکری که یک صبح تا شب زیر تیغ آفتاب مونده بود مگه می شد خورد!

تازه به من هم آب نرسید…

لیوان رو به سمتم گرفت و گفت:من زیاد تشنم نیست ، نصف آب لیوان من رو تو بخور فکر کردم با خوردن نصف لیوان آب ، سیراب شده آب رو گرفتم و خوردم

فرداش که بچه ها گفتند جیره هر رزمنده نصف لیوان آب بوده

تازه فهمیدم اون جوانمرد چیکار کرده تو اوج تشنگی آب رو به من بخشید…

یاد علمدار کربلا افتادم

 1 نظر

کجا ایستاده‌ایم؟

02 شهریور 1391 توسط مدیدیان

فرزندان ابرهه، از نسل یهودا، نشسته بر ارابه‌های جنگ؛

از تانک “مرکاوا” تا امواج voa.

از خطوط مقدم جنگ سخت در عراق و افغانستان و سوریه؛

تا پیچ‌درپیچ و هزار لایه‌های جنگ نیمه سخت با موساد و سیا و MI6؛

تا گستره‌ی جهانی جنگ نرم، حتی در خانه‌هایمان!

و من و تو و ما،

در کجای این نبرد نامتقارن ایستاده‌ایم؟

خودم را و خودت را و خودمان را بازیابیم.

آنهایی که خود را پیدا کردند، خوش به سعادت دنیا و آخرتشان،

و خوش به لیاقتشان برای سربازی آقایشان در آخرالزمان.

آنهایی هم که نه… …

و من و تو و ما،

در کجای این نبرد نامتقارن ایستاده‌ایم؟

 2 نظر

گنهکار پشیمان

02 شهریور 1391 توسط مدیدیان

گویند قافله‌ای در راه است که گنهکاران را در آن راهی نیست.

آری گنهکاران را راهی نیست، اما پشیمانان را می‌پذیرند.

سید مرتضی آوینی

 نظر دهید »

امضای شهادت

31 مرداد 1391 توسط مدیدیان

                                                                                 

مادر شهید بسیجی؛ حمید شیخ الاسلامی ـ که از سادات رضوی می باشد ـ می گوید: قبل از شهادت حمید، شبی در خواب دیدم که خواهر مرحومم باحالتی بسیار آشفته و پریشان آمد. خیلی ازحالت او نگران شدم و به او گفتم: آبجی! چی شده؟ چرا این قدر پریشانی؟ خواهرم در جواب به من گفت: آبجی جان! شهادت حمید را مادرمان امضا کرده است!

«کرامات شهدا/ مهدی شیخ الاسلامی/ ج1/ ص34»

 1 نظر

سوزدل

31 مرداد 1391 توسط مدیدیان

 

بسم رب الشهداء و الصدیقین

زنده نگه داشتن یاد شهدا ، کمتر از شهادت نیست.

(مقام معظم رهبری؛ حضرت آیة الله خامنه ای مدظله العالی)

سلام به مولایم مهدی که قلب های عاشقان، بی قرار و پریشان به عشق آمدنش می تپد و سلام به شهدا و امام شهدا که هرآنچه امروز از عشق و محبت سخن می رود گوشه ای از دریای عمیق و ژرف طاعت و بندگی آنان و جانبازی و فداکاری های آنان است ….

و سلام به شما خواننده محترم که بی شک امروز و این لحظه که توفیق حضور در این خلوتگاه دنج و کلبه ی محقر ولی لبریز از معنویت و کمال را یافته اید نظر کرده شهدا هستید و این پرستوهای مهاجر اکنون شما را برای عشق بازی با فکر و روحتان برگزیده اند… صمیمانه آماده همکاری با شما هم سنگران بزرگ منش هستیم و نظرات، پیشنهادات و انتقادهای آگاهانه و منصفانه ی شما را ارج می نهیم.

خادم الشهداء

 نظر دهید »

جانباز كربلايي

31 مرداد 1391 توسط مدیدیان

شب پانزدهم ماه مبارك رمضان در خواب ديدم كه زني نزد من آمد و گفت كه برادرتان را به اينجا آورده ام، اگر شما را به ديدار او ببرم ناراحت نمي شوي؟

من گفتم: نه، چرا ناراحت شوم؟ بلكه خيلي هم خوشحال مي شوم.

همراه آن زن به ديدار برادرم رفتم و به داداشم رسيدم. ديدم كه صورتش نوراني است و در حالي كه بر روي ويلچر نشسته و دو پايش قطع مي باشد به من مي گويد: اي خواهر! بيا با من به كربلا برويم.

در حالي كه با برادرم به كربلا مي رفتيم از خواب بيدار شدم.

«راوي: زهرا رضواني؛ خواهر روحاني شهيد؛ محمد رضواني/ کتاب طائران قدسی به کوشش مهدی شیخ الاسلامی- ج3- ص15»

 نظر دهید »

و ما در کجای این میدان ایستاده‌ایم؟

30 مرداد 1391 توسط مدیدیان

شهید آوینی:

آری شهادت زیباست، اما مثل مرد پای بیرق انقلاب ایستادن از آن‌هم زیباتر است.

شهادت در رکاب خمینی زیباست، اما دفاع از ولی فقیه حاضر از آن‌هم زیباتر است.

خون دادن برای خمینی زیباست، اما خون دل خوردن برای خامنه‌ای از آن‌هم زیباتر است.

و ما در کجای این میدان ایستاده‌ایم؟

زیر بیرق چه کسی سینه می‌زنیم؟

ولی زمانمان کیست؟

خدایا؛ عاقبتمان را ختم به خیر بگردان.

 نظر دهید »

قبول نمی کرد.

19 مرداد 1391 توسط مدیدیان

پیوند: http://womenhc.com

می گفت:"قبل از عملیات ممنوعه.” یکی گفت:

“ما که تا بعد از عملیات نمی تونیم ظاهرش کنیم.”

فکر کرد و گفت:” قبول!” همان آخرین عکسش شد.

         شهید باکری

 نظر دهید »

روضه مادرم زهرا(س) را بر سر قبرم بخوانید!!

19 مرداد 1391 توسط مدیدیان

حاج آقا دیانی از دوستان آقا مجتبی ایستاد به قبله، مجتبی جلوی پیش نماز، نماز ظهر و عصر را خواندیم. نماز که تمام شد، آقا مجتبی به من تاکید کرده بود که روضه مادرش حضرت زهرا(س) را سر قبرش بخوانیم .

                                  

 نظر دهید »

یک قاچ خربزه!!!

19 مرداد 1391 توسط مدیدیان

پیوند: http://google.com

 

دست برد یک قاچ خربزه بردارد، اما دستش را کشید؛

انگار یاد چیزی افتاده بود.

گفتم:” واسه ی شما قاچ کردم بفرمایید.!”

نخورد. هرچه اصرار کردم، نخورد.

قسمش دادم که این ها را با پول خودم خریدم و الان فقط برای شما قاچ کرده ام. باز قبول نکرد. گفت"بچه ها توی خط از این چیزا ندارن.”

                                                            شهید باکری

 نظر دهید »

نماز قضا شده!!!

17 مرداد 1391 توسط مدیدیان

سرباز که بود، دو ماه صبح ها تا ظهر آب نمی خورد.

نماز نخوانده هم نمی خوابید.

می خواست یادش نرود که دو ماه پیش یک شب نمازش قضا شده بود.

               شهید حسن باقری

 1 نظر

رمضان در جبهه

10 مرداد 1391 توسط مدیدیان

اولین بار  که در جبهه رفتم، نزدیک شب قدر بود. شب قدر که رسید به اتفاق چندین تن از هم رزم هایم، به محل برگزاری مراسم احیا رفتم. از مجموع 350 نفر افراد گردان، فقط 20 نفر آمده بودند. تعجب کردم، شب دوم هم همین طور بود. برایم سوال شده بود که چرا بچه ها برای احیا نیامدند، نکند خبر نداشته باشند. از محل برگزاری احیا بیرون رفتم. پشت مقر ما صحرایی بود که شیارها و تل زیادی داشت. به سمت صحرا حرکت کردم وقتی نزدیک شیار رسیدم، دیدم در بین هر شیار، رزمنده ای رو به قبله نشسته و قرآن را روی سرش گرفته و زمزمه می کند. چون صدای مراسم احیا از بلندگو پخش می شد، بچه ها صدا را می شنیدند و در تنهایی و تاریکی حفره ها، با خدای خود راز و نیاز می کردند، بعدها متوجه شدم آن 20 نفر هم که برای مراسم عزاداری و احیا آمده بودند، مثل من تازه وارد بودند…

 نظر دهید »

وضو برای مدرسه

09 مرداد 1391 توسط مدیدیان

مادر شهید نوجوان رضا عامری می گوید: من نمی دانستم هر وقت می خواهد به مدرسه برود، با وضو می رود؛ تا اینکه چند بارتوی حیاط  وقتی داشت وضو می گرفت، دیدمش.

بهش گفتم: مگر الان وقت نمازه که داری وضو می گیری؟؟!

می گفت: می دونی مادر! مدرسه عبادتگاهه؛ بهتره انسان هر وقت می خواد مدرسه بره، وضو داشته باشه.

 2 نظر

بوی کباب

09 مرداد 1391 توسط مدیدیان

هر وقت می خواهیم با سید برویم توی شهر، قدمی بزنیم ، یکی دو نفر جلوتر می روند، تا  اگر بوی کباب شنیدند، خبرش کنند، حساسیت دارد به بوی کباب، حالش خیلی بد می شود.

یک بار خیلی اصرار کردیم که چرا؟

گفت: اگر در میدان مین بودی و به خاطر اشتباهی، چاشنی مین فسفری عمل می کرد و دوستت برای اینکه معبر عملیات لو نه آن را می گرفت زیر شکمش و ذره ذره آب می شد و حتی داد نمی زد و از این ماجرا، فقط بوی گوشت کباب شده توی فضا می ماند ، تو به این بو حساس نمی شدی؟؟؟

 نظر دهید »

مقام معظم رهبری

02 مرداد 1391 توسط مدیدیان

شهادت، یعنی وارد شدن در حریم خلوت الهی و میهمان شدن بر سر سفره ضیافت الهی...

 نظر دهید »

وضوی بی نماز

27 تیر 1391 توسط مدیدیان

     موقع آن بود که بچه ها به خط مقدم بروند و از خجالت دشمن نابکار دربیایند. همه از خوشحالی در پوست نمی گنجیدند. جز عباس ریزه که چون ابر بهاری اشک می ریخت و مثل کنه چسبیده بود به فرمانده که تو رو جان فک و فامیلت مرا هم ببر، بابا درسته که قدم کوتاهه، اما برای خودم کسی هستم. اما فرمانده فقط می گفت: «نه! یکی باید بماند و از چادرها مراقبت کند. بمان بعداً می برمت!» عباس ریزه گفت: «تو این همه آدم من باید بمانم و سماق بمکم!»

    وقتی دید نمی تواند دل فرمانده را نرم کند مظلومانه دست به آسمان بلند کرد و نالید: « ای خدا تو یک کاری کن. بابا منم بنده ات هستم!» چند لحظه ای مناحات کرد. حالا بچه ها دیگر دورادور حواس شان به او بود. عباس ریزه یک هو دستانش پایین آمد. رفت طرف منبع آب و وضو گرفت. همه حتی فرمانده تعجب کردند. عباس ریزه وضو ساخت و رفت به چادر. دل فرمانده لرزید. فکری شد که عباس حتماً رفته نماز بخواند و راز و نیاز کند. وسوسه رهایش نکرد. آرام و آهسته با سر قدم های بی صدا در حالیکه چند نفر دیگر هم همراهی اش می کردند به سوی چادر رفت. اما وقتی کناره چادر را کنار زده و دید که عباس ریزه دراز کشیده و خوابیده، غرق حیرت شد. پوتین هایش را کند و رفت تو.

    فرمانده صدایش کرد: «هی عباس ریزه … خوابیدی؟  پس واسه چی وضو گرفتی؟»

    عباس غلتید و رو برگرداند و با صدای خفه گفت: «خواستم حالش را بگیرم!» فرمانده با چشمانی گرد شده گفت: «حال کی را؟» عباس یک هو مثل اسپندی که روی آتش افتاده باشد از جا جهید و نعره زد: «حال خدا را. مگر او حال مرا نگرفته!؟ چند ماهه نماز شب می خوانم و دعا می کنم که بتوانم تو عملیات شرکت کنم. حالا که موقعش رسیده حالم را می گیرد و جا می مانم. منم تصمیم گرفتم وضو بگیرم و بعد بیایم بخوابم. یک به یک!»

    فرمانده چند لحظه با حیرت به عباس نگاه کرد. بعد برگشت طرف بچه ها که به زور جلوی خنده شان را گرفته بودند و سرخ و سفید می شدند. یک هو فرمانده زد زیر خنده و گفت: «تو آدم نمی شوی. یا الله آماده شو برویم.»

عباس شادمان پرید هوا و بعد رو به آسمان گفت: «خیلی نوکرتم خدا. الان که وقت رفتنه. عمری موند، تو خط مقدم، نماز شکر می خوانم تا بدهکار نباشم!» بین خنده بچه ها عباس آماده شد و دوید به سوی ماشین هایی که آماده حرکت بودند و فریاد زد:

«سلامتی خدای مهربان صلوات!»

 

 1 نظر

مدرسه علمیه صالحات فولادشهر

  • همه
  • مناسبتها
  • اخبار مدرسه
  • جایگاه علمی زنان مسلمان در علوم و معارف دینی
  • اطلاعات عمومی
  • سخنی از معصوم(علیه السلام)
  • سوز دل
  • چند نکته
  • در کوچه باغ شهادت
  • سخنی از بزرگان
  • سیاسی
  • اس ام اس های مناسبتی
  • شعر
  • تلنگر
  • خاطره
  • کاریکاتور
  • دل نوشته
  • عبرت
  • سخنی از خداوند
  • رفتارشناسی حضرت زهرا(س)
  • خانه
  • اخیر
  • آرشیوها
  • موضوعات
  • آخرین نظرات

برای دیدن آمارسایت زیر کلیک کنید

  • خانه
  • اخیر
  • آرشیوها
  • موضوعات
  • آخرین نظرات
آذر 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
1 2 3 4 5 6 7
8 9 10 11 12 13 14
15 16 17 18 19 20 21
22 23 24 25 26 27 28
29 30          

نظرات و پیشنهادات

  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس