مدرسه علمیه صالحات فولادشهر

  • خانه 
  • تماس  
  • ورود 

مهربون خدا.....

21 بهمن 1392 توسط مدیدیان

1024x768


مهربون خدا…

دوباره دلم برات گرفته، چشمم دنبال مهربونیه نگاته! دلتنگی یعنی چی؟

میشه تو  تو دل من باشی و من بیقرار تو؟ میشه تو کنارم باشی و من دنبالت بگردم؟

نه خدا نمیشه! دلتنگی برای تویی که همیشه هستی هیچ معنایی نداره!!!

اما چرا! گاهی دلم تنگ میشه! اون روزایی که ازم دلگیری! اون روزایی که خطا کردمو عذر نخواستم! روزایی که گفتی نکن، اما گوش نکردم! که دیدمت و رو برگردوندم! که هشدار دادی و … وای بر من…

خدایا چرا قدر عشقتو ندونستم؟

خدایا از الان تا همیشه میبخشیم؟

خدایا میگی إن ألله یغفر الذنوب جمیعا…؟؟؟

خدایا بگم الهی العفو الهی العفو الهی العفو…؟؟؟

نروم جز در این خانه به جایی….

بیقرار

 نظر دهید »

خدایا......

21 بهمن 1392 توسط مدیدیان

خدایا؛

هرچه می خواهد بگوید،هرکه می خواهد!

من فقط تو رو می خوام!

تویی که بی صدا با من حرف می زنی، که بی اخم نگام می کنی، که بی غضب با دلم راه میای، که بی تلافی از خطام میگذری، که بی منّت می بخشیم، که می بینی و دَم نمی زنی، که میشکنمو نمی شکنی، که میبُرمو نمیبُری، که میخونمو اجابت میکنـی، که گذشـت نمیکنمو میگذری، که بد میشـمو خوبـی میکنی،که بی مهـری می کنمو مهربونی می کنی، که نیستم اما هستی…

خدایا!

همه دنبال یکی میگردن تا باش حرف بزنن، اما من تو رو می خوام که تو سکوت هم میشه روت حساب کرد….

بیقرار

 3 نظر

دروغ....

30 آذر 1392 توسط مدیدیان

ایّاک نعبد و ایّاک نستعین…. مرا به خود مشغول کرده این دروغ تکراری!!!!

عمریست غافل از حضور همیشگیت،به هدایت نَفسَم که پُر است از گمراهی، هر وعده درحضورت این جمله را تکرار میکنم!

امان زِ لحظه ی غفلت! ایّاک نعبد می گویم و بنده ی خویشم! ایّاک نستعین می گویم و گاه در اوج سختی فراموش می کنم که حتی نامت را بر زبان جاری سازم!!!

نیک که می نگرم به دروغم پی می برم! وای بر من که حقیقتِ محضِ تو را به پیرویِ نفسَم به دروغ بر دل جاری کردم و به زبان راندم… دروغ من به لحظاتی بر میگرددکه چشمِ دلم را برای ندیدنت بستم! به لحظاتِ تلخِ به ظاهر شیرینی که بنده ی نفسم بودم به تمام آرزوهایی که بی تو به دنبال تحققشان بودم، به ساعاتی که افسار به دست شیطان سپرده و دوان دوان بسویش می دویدم و از تو دور میشدم!

و به روزهایی کز خود می گریزم…. وای بر من که در تمام ثانیه ها ناظر منی و به شرم حضورت حیا نمی کنم… معبودم!

کور بادچشمی که بر تو بسته شود! لال باد زبانی که جز تو بگوید! ویران باد فکری که جز تو را در خود بپروراند و شکسته باد قلبی که به غیر تو مشغول باشد… رب مهربانم! به مهربانیت سوگند، تمام جوارحم را چنان تربیت کن که جز تو نبیند و نخواهد و نشنود…

مگر خودت نگفته ای: فأینَماتکونوا فَثَمَّ وَجه الله؟ همیشه فکر می کردم که این یک یادآوریست! اما حال می فهمم که این یک مقام است! مقامی که مخصوص موحدین توست! أینما کنتم هو معکم… همراهی تو همیشگیست اما فهمش مختص کسانی است که بندگیت رامی کنند! و وای بر من که نه موحدم و نه بندگی کرده ام!!! معبودم مرا از این شرک خفی برهان و به مقام بندگی أت برسان! دلم فقط دنبال توست و با نفسَم در پی مجادله است! ایمان دارم که به یاری تو و به لمس حضورت عاقبت دل پیروز می گردد! ای خدایی که همیشه و همه جا با منی! این موهبت رابه من ارزانی دار که حضورت را آنچنان که خود گفته ای همه جا درک کنم!

محبوب من! خدای همه جا و همه حال منی، کمک کن تا بفهمم که هستی! قلب من تاب بی تو بودن را ندارد! تا زمانِ بندگی أت را از دست نداده أم پیروزی دل رابر نَفس جلو بینداز که حقیرِ سرتاپا تقصیر جز تو آرزویی ندارد…

ما به اومحتاج بودیم او به ما مشتاق بود…

الهی فجعلنی کما تحب….

 1 نظر

بهونه

24 آذر 1392 توسط مدیدیان

خدای خوبم امشب دلم بی بهونه بهونتو گرفته! امشب ازت یه تمنا دارم! شبای آخر ماه شعبانه، تا ماه رحمتت، چند صباحی بیشتر باقی نمونده، رجب رواز دست دادم، شعبان هم بی اختیار از دستم رها شد! برای رمضانت: رب ادخلنی مدخل صدق…..

خدا جونم هیچ حسی قشنگتر از این نیست که موقع گناه عشقِ تو یادم بیاد! به حق رجبیونت، به حق اونا که شعبان بندگیتو کردن عشقتو یادم بنداز! دلم می خواد با هر دم و بازدمی عشقت تو قلب و ذهنم تداعی بشه، دلم می خواد خون و رگ و گوشت و پوست و استخونم عشقتو درک کنه! خدای خوبم بِهِم این لیاقتو بده که هرگز خودتو از من نگیری!

وای خدا! تصور اینکه روزی برسه که از فرط گناه با من قهر کنی، آتیشم میزنه! نه اینکه بگم بندَتَم و از گناه گریزون، نه خدا جونم، نه! خودم خوب می دونم که بنده ی نَفسَم! اما تو شاهدی که تقلّای دلم با توبودنِ… میدونی که تمام هراسم ترس بی توشدنِ….

خدایا دستمو بگیر که از گناه دور شم که مبادا غرق گناه بشم و تو با من قهر کنی! نه خدا نه!!! قهر تو آتیشمِ…. هیچوقت نذار به حال خودم رها بشم، من بی تو میمیرم….

أنت ربی و أنا عبدک إرحم عبدک الضعیف…                    بیقرار

 1 نظر

اعتراف..

08 آذر 1392 توسط مدیدیان

لا اله إلا أنت سبحانک إنی کنت من الظالمین…

معترفم که به تو ظلم کرده ام! که به خود ظلم کرده ام! ظلمت نفسی… آه من ذنوبی…

پروردگارا؛ از خودم به تو پناه می برم! از تمام ثانیه هایی که چشم می بندم تا نبینمت و تمنا دارم از من بگذری بابت تمام ثانیه هایی که دیدمت و چشمانم را بستم! جز تو از شر نَفسم به که پناهنده شوم؟ از که عذر تقصیر بخواهم؟ شرمنده ی که باشم جز تو، که هرگز به رویم نیاوردی؟ سر افکنده ی که باشم جز تو که نزد دیگران سربلندم کردی؟ درآغوش چه کسی خود را رها کنم جز توکه همیشه برایم آغوش گشوده ای؟ آه ای معبودمن؛ إنّی کنت من الرّاجین…

امید مرا به حضرتت ناامید مگردان… با تمام توان آنقدر دستگیره ی بی کسی أم را بر در لطفت می کوبم تا گدای سرتاپا تقصیرت را بپذیری و غنی أش سازی… در آستان رحمتت جز مهر تو دیگر هیچ چیز جولان نخواهد داد، نَفس سرکشی نمی کند،گناه خود نمایی را کنار می گذارد، شیطان به اسارت درمی آید وفقط من می مانم و تو… وای مهربانم؛ آیا این فقط یک آرزوست؟ گذراست؟ نه نه! تنها خواسته أم از تو، فقط فقط خودِ تویی. با اینکه هیچ چیزی برای معامله ندارم جز دستانی خالی، رویی سیاه، نَفسی ضعیف و سرکش، قلبی مملو از گناه و چشمانی سرشار از بی شرمی… با چه سراغت بیایم جز فضلت؟ مرا با فضلت دریاب ای مهربانترین مهربانان… أنت ربی و أنا عبدک ارحم عبدک الضعیف…

نویسنده: بیقرار

 3 نظر

تکرار..

08 مهر 1392 توسط مدیدیان

و باز هم تکرار!

تکرار لطف بی نهایت مولایی بر عبد خویش اما نه مولا و عبد شاید واژه ای نباشد که حق را ادا کند! سزاوار است بگویم: باز تکرارِ فضل آقایی به سائل! شاید هم نه! مولایم خودت بگو چگونه وصفت کنم؟

برای تو بهترین واژه ها را هم نمی توان گفت… و برای من که بندگی نکرده ام، که طلبکارت نبوده ام، برای منی که بدون درخواست پاسخ گرفته ام، واژه ای یافت نمی شود! نامِ روسیاهِ شرمگینِ گنهکار، چه باشد بهتر است؟

دلم می گوید: به دنبال واژه نباش، از خودش بگو! از فضلش! کَرَمش! پرده پوشی اش! از صَفحش… گر به وسعت دنیا از خوبی هایت بگویم، باز هم کم لطفی کرده ام! حتی اگر به وسعت مهربانی ات سخن برانم بازهم کوتاهیست. وسعت مهربانی ات، تنها مِهرت را نمایان می کند! پس فضلت چه؟ صَفحت چه؟ غفرانت چه؟ مَنَّت چه؟ کَرَمت چه؟ ستاریت چه؟…

نه معبودم! نه محبوبم! نه سیدی و نه مولایم! زبان در کام می گیرم و هیچ نمی گویم که روسیاهی ام نمایان تر نشود. تو با وسعت هیچ چیز سنجیده نخواهی شد! چون تو خدای منی…

ای که قلبم منزلگه توست؛ ای که از رگ گردن هم به من نزدیک تری؛ ای که همیشه در مقابل دیدگانم حاضری؛ بگذار تا همیشه قصه ی لطفت تکرار شود…

تمنا دارم به تکرار تمام خوبی هایت از گناهانم بگذری و توفیق بندگی ات را نصیبم سازی.

آمین یا رب العالمین…

نویسنده: بیقرار

 3 نظر

شب شکن...

07 مهر 1392 توسط مدیدیان

معبود شب شکن!

می خواهم همراه با ستارگان آسمانِ شب ، باچشمانم سوسو بزنم و به دنبال تو روانه گردم! مسیر آسمان را با ستاره هایت خواهم یافت و در کور سوی دلم تو راخواهم جست که تو خورشیدی ترین هستی… محبوبم؛ در گمگشتگیِ خودم تو رامی جویم! خدایا؛ عشق و رسوایی را شنیده ای؟ نیت کرده ام که اگر خود را بیابم رسوای عشقت شوم! نیت کرده ام عاشقت گردم و ویرانه ی دل را به یُمنَت صدبار آباد کنم! آبادی برای تو کم است، لذت آن است که مجنون کویت شوم و تو لیلای من باشی! نه خدایا نه! لیلا ومجنون افسانه اند! تو خدای منی ومن بنده أت می شوم! افسار نَفسَم را به دست تو میسپارم تا مرا رام خود گردانی و به هرسو که دلت می خواهد بکشانی…

با تو دیگر غربتِ مسیر ملموس نیست! با تو دیگر انتظار فقط 1 معنادارد! انتظار و دلتنگی فقط با تو زیباست! دلتنگی با تو پُر از معناست… اله من به قدر آبی ِ دریا و به قدر عظمت آسمان من پُر از نیازم! نردبان دلتنگی هایم را تکیه گاهِ فرشت کرده ام تا به عرشت برسم! خدایا؛ تو پناهم باش، تکیه گاهم باش، همراهم باش…

نویسنده: بیقرار

 نظر دهید »

تمنا

05 مهر 1392 توسط مدیدیان

محبوب من!

و باز به تکرار، ثانیه های بی تو بودن، نبضِ آرامِ نَفَسَم را به شماره می اندازد و صدای یا رب یا رب، راه هنجره ام را می بندد! چشمانم را روی هم میگذارم و با قلبم نفس می کشم، فقط دل می داند که بی تو بودن یعنی عبور از تمام لذت ها و رسیدن به مرز بی کسی! صدای شکستن قلبم را با تمام وجود حس می کنم و باز تو را می جویم! تو را گم کرده ام و این همان راز تنهایی است! معبود شب شکن! یاری ام کن که تمنایم باتو بودن است! یاری أم کن تا دستان پُر مهرت را رها نکنم و به یاری أت بشکنم عمق تاریکیِ قلب تارم را، تا نمایان شود سپیدیِ صفحه ی دلم و تو را بیابم که بی تو بودن یعنی پوچی و با توبودن یعنی…. و راستی با تو بودن را چگونه می توان معناکرد؟وقتی با هیچ چیز قابل قیاس نیستی و همه در مقابلت کم می آورند؟ آری با تو بودن، فقط با، با تو بودن، معنا می شود… می خواهم با تو بمانم که دل دریایی أم بی تومرداب است… معبود من! بیقرار از بی تو بودن، در کوچه پس کوچه های قلبم را به دنبال تو می گردم! تنگنای دلم بی نور رُخَت تاریک و سرد است… محبوبم به دنبال ردپای مهرت کورمال کورمال تا پرتگاه دلتنگی قدم می گذارم تا آغوش باز کنی و بپذیری گدای محبتت را، بلکه بازیابم جاده ی رحمت نامنتهایت را و در آغوشت به پایان رسم! جز درگاه لطفت مرا جایی نیست و جز پرستش ذات یکتایت مرا، نیازی نیست…

نویسنده: بیقرار

 نظر دهید »

«میلاد عشـق»

22 شهریور 1392 توسط مدیدیان

صلی الله علیک یافاطمه ی معصومه….

بانوی من سلام!

تولد تو میلاد تمام خوبی هاست! تولد این همه خوبی رو چطور باید تبریک گفت؟؟؟ زبونم قاصره! فقط می گم: تبریییییییییییییییک! شما خودت معناش کن!

1024x768 cument> Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA yles DefLockedState="false” DefUnhideWhenUsed="true” DefSemiHidden="true” DefQFormat="false” DefPriority="99″ LatentStyleCount="267″> UnhideWhenUsed="false” QFormat="true” Name="heading 1″ />

دارم  وقتی که پامو توصحن و سرات می ذارم!

خدامی دونه چه روزایی که پُر از داغ دنیا میام طرفت تا خالی شم اما همین که چشمم به ضریح منوّرت میوفته، همه چیز یادم می ره!

وای که چه لذتی داره روزایی که به محض ورود بِهِم اذن دخول میدی و چه غصه دار میشم روزایی که با عقل کمم حس می کنم راهم نمیدی و متوسل به عباسم می شم و وای  وای از روزایی که از دور فقط سلام میدمو چشم به ضریحت میدوزم!

ولی خانومم در هر حالی که باشم، هوای حَرَمت دلمو آروم می کنه! فدای مهربونیات، فضای حرمت آکنده از عطر ملائکه!

وای چه لذتی داره اون لحظه که روبروی ضریح به رسم ادب دستم رو روی سینه میذارمو می گم:

السلام علیک یا فاطمة الزهرا…

السلام علی الائمة المعصومین جمیعاً و رحمة الله و برکاته…

کریمه ی با سخاوت مگه نه اینکه حرم تو حرَم اهل بیتِ؟… امان از این همه زیبایی… شکرخدایا، شکر…

بانوی مهربونی ها!

دوست دارم اون لحظه هایی روکه منو اشک و آه سر به دیوار حَرَمت می ذاریمو برای با شما بودن هم نَوا می شیم… دوست دارم اون نجوایی روکه با التماس، شما رو برای با خدا بودن واسطه میکنه!!! منتظرم خانوم، منتظرروزی که لایق شم و با همدیگه رفیق بشیم! ببخشید خانوم! من کجا و شما کجا… اما من به معجزه ی مهرِت ایمان دارم ومنتظرت می مونم…

بازم تولدت مبارک عشقِ من…


نویسنده: بیقرار   (طلبه مدرسه صالحات)

 6 نظر

عهد

20 شهریور 1392 توسط مدیدیان

1024x768 cument> Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA fLockedState="false” DefUnhideWhenUsed="true” DefSemiHidden="true” DefQFormat="false” DefPriority="99″ LatentStyleCount="267″> UnhideWhenUsed="false” QFormat="true” Name="heading 1″ />

با خود عهد بسته ام که به شوق تو و یا شاید به خوف تو، پا بر دلم نهم! نَفَس در سینه وا مانده و هراس بی تو بودن ثانیه ها را به شماره انداخته! هر دم که به عقربه های ساعت می نگرم و گذر کند زمان را با چشمانی خیس از نبودنت نظاره می کنم جای خالی ات را بیش تر احساس میکنم.

خدایا؛ تمام با تو بودن را تمنا می کنم و دردمندانه می خواهمت!

خدایا؛ اگر تو باشی همه چیز هست و همه چیز می ماند.اما امان؛ امان از آن دم که بی توسپری گردد، امان از تمام شب هایی که بی تو صبح شود و امان زِ روزهایی که بی تو شب گردد…

خدایا؛ در تمام لحظاتم به دنبال تو می گردم و فراتر از همه چیز تو را می جویم، چرا که همه با تو معنا می شوند و منِ تنها نیز خود را در تو می یابم!

محبوبم؛ به اندازه ی همیشه نیازمند توأم و دستان خالی أم را به سوی تو دراز کرده أم! هیچ لذتی برایم، بالاتر از با تو بودن نیست!

معبودم؛

به شرم دل مملو از گناهم روی از من مگردان و با من بمان تا همیشه….


1024x768 cument> Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA yles DefLockedState="false” DefUnhideWhenUsed="true” DefSemiHidden="true” DefQFormat="false” DefPriority="99″ LatentStyleCount="267″> UnhideWhenUsed="false” QFormat="true” Name="heading 1″ /> ayout v:ext="edit">

 نظر دهید »

اتل متل یه دختر ....

20 دی 1391 توسط مدیدیان

اتل متل یه خونه ، یه خونه ی خرابه

اتل متل یه دختر ، دختری که نشسته ، دست میزاره رو پاهاش ،اره چشماشو بسته اتل متل یه عمه ، عمه که خواب نداره ، خواب و خوراک نداره ، همش میگه رقیه

اتل متل یه دیوار ، دست شبیه مادر ، قد کمی خمیده ، صورت بچگونه ، مگه میشه ، نمیشه !

اتل متل یه چادر ، چادری که خاکیه ، چادر آتیش گرفته ، چاک خورده دور و برش

اتل متل رقیه ، رقیه ی بی بابا ، رقیه ی سه ساله ، میخ در رو ندیده ، ولی از این نیزه ها ، کلی خاطره داره …

 2 نظر

مدرسه علمیه صالحات فولادشهر

  • همه
  • مناسبتها
  • اخبار مدرسه
  • جایگاه علمی زنان مسلمان در علوم و معارف دینی
  • اطلاعات عمومی
  • سخنی از معصوم(علیه السلام)
  • سوز دل
  • چند نکته
  • در کوچه باغ شهادت
  • سخنی از بزرگان
  • سیاسی
  • اس ام اس های مناسبتی
  • شعر
  • تلنگر
  • خاطره
  • کاریکاتور
  • دل نوشته
  • عبرت
  • سخنی از خداوند
  • رفتارشناسی حضرت زهرا(س)
  • خانه
  • اخیر
  • آرشیوها
  • موضوعات
  • آخرین نظرات

برای دیدن آمارسایت زیر کلیک کنید

  • خانه
  • اخیر
  • آرشیوها
  • موضوعات
  • آخرین نظرات
آذر 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
1 2 3 4 5 6 7
8 9 10 11 12 13 14
15 16 17 18 19 20 21
22 23 24 25 26 27 28
29 30          

نظرات و پیشنهادات

  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس